کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دستک زدن و دمبک زدن
فرهنگ گنجواژه
جشن، موسیقی .
-
عرق زدن
لغتنامه دهخدا
عرق زدن . [ ع َ رَ زَ دَ] (مص مرکب ) عرق گل یا گلاب به خود زدن : تو خود به کمال و لطف آراسته ای پیرایه مکن عرق مزن عود مسوز.سعدی .
-
عشق زدن
لغتنامه دهخدا
عشق زدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح رنود، به منزله ٔ سلام گفتن بود که گاه بمعنی مشهور آید که فعل شرعی است و گاه بجای الوداع استعمال کنند. (آنندراج ).عشق گفتن . رجوع به عشق و عشق گفتن شود : عشق زد شمع که ای سوختگان خوش باشیدشعله هم آب بقائی ا...
-
عصا زدن
لغتنامه دهخدا
عصا زدن . [ ع َ زَ دَ ] (مص مرکب ) با تکیه دادن سر عصا بر زمین حرکت کردن . رفتن با تکیه دادن عصا بر زمین .
-
عر زدن
لغتنامه دهخدا
عر زدن . [ ع َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، گریه کردن کودک است با آواز بلند.
-
عربده زدن
لغتنامه دهخدا
عربده زدن . [ ع َ ب َ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریادکشیدن . فریاد ناهنجار برآوردن . بدمستی کردن . بانگ وفریاد کردن . بانگ زدن بر روی کسی از خشم یا مستی .
-
عطسه زدن
لغتنامه دهخدا
عطسه زدن . [ ع َ س َ / س ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) عطسه دادن . عطسه کردن : گر تو از بوی مشک عطسه زنی هر که حاضر دعات بسراید. خاقانی .یرحمک اﷲ زد آسمان که دم صبح عطسه ٔ مشکین زد از صبای صفاهان . خاقانی .هر دم هزار عطسه ٔ مشکین زد از تری مغز جهان ز رایحه ٔ ...
-
عینک زدن
لغتنامه دهخدا
عینک زدن . [ ع َ / ع ِ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) قرار دادن عینک بر چشم . نصب کردن عینک برابر چشم خود. (فرهنگ فارسی معین ).استعمال عینک . بکار بردن عینک . رجوع به عینک شود.
-
کحه زدن
لغتنامه دهخدا
کحه زدن . [ ک ُ ح ْ ح َ / ح ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، بسیار سرفه زدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کحه شود.
-
کبریت زدن
لغتنامه دهخدا
کبریت زدن . [ ک ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن سرچوب آغشته به گوگرد به سنباده ٔ موضوع بر کناره ٔ قوطی کبریت و افروختن آن . (از یادداشت مؤلف ). کبریت کشیدن .
-
کبک زدن
لغتنامه دهخدا
کبک زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کبک شکار کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
کبوتر زدن
لغتنامه دهخدا
کبوتر زدن . [ ک َ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) با تیر زدن کبوتر. شکار کردن کبوتر. کبوتر شکار کردن .
-
کدو زدن
لغتنامه دهخدا
کدو زدن . [ ] (مص مرکب ) ظاهراً نوعی از مراسم و تفریحات نوروز بوده است : قومی از دیلم روزنیروز بر عادت خویش بدین ناحیت درآمدند زیرا که معلوم داشتند که در این روز مردم به کدو زدن و لهو و لعب و گوی بازی کردن مشغول باشند. (تاریخ قم ص 248).
-
کبودی زدن
لغتنامه دهخدا
کبودی زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) خال کوبیدن زنان و مردان است . (آنندراج ذیل کبودی ).
-
کپره زدن
لغتنامه دهخدا
کپره زدن . [ک َ پ َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کپک زدن . تَکَرﱡج .کلاش گرفتن . (یادداشت مؤلف ). اور گرفتن . اور زدن .