کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زد
/zad/
معنی
صمغ.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: زد
بن حال: زن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زد
فرهنگ فارسی معین
و بند (زَ دُ بَ)(اِمر.) (عا.) توطئه ، توطئه - چینی .
-
زد
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) صمغ .
-
زد
لغتنامه دهخدا
زد. [ زَ ] (مص مرخم ، اِ مص )لطمه و ضرب و صدمه و مشت و کوب . (ناظم الاطباء). زدن . و در ترکیب بکار رود.- زد و برد ؛ زدن و بردن .- زد و بند ؛ زدن و بستن .- زد و خورد ؛ زدن و خوردن .- چشم زد ؛ چشم زدن . کنایت از نگاه کوتاه . طرفة العین : چو در چشمه یک ...
-
زد
لغتنامه دهخدا
زد. [ زَ / زِ ] (اِ) ماده ٔ چسبناک که از درخت و گیاه بیرون می تراود و لفظ عربیش صمغ است و در تداول عامه آنرا با فتح زاء خوانند. (فرهنگ نظام ). گویا در آخر بعض کلمات مرکب بمعنی صمغ است مانند بارزد، بام زد، بیرزد، تبرزد، یا طبرزد و کنگرزد. (یادداشت مؤ...
-
زد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژد› [قدیمی] zad صمغ.
-
زد
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ زدن) zad ۱. = زدن۲. زده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زبانزد، گوشزد.〈 زدوبند: [عامیانه، مجاز] ساختوپاخت و سازش نهانی دو یا چندتن برای پیش بردن کاری یا بهدست آوردن چیزی.〈 زدوخورد:۱. یکدیگر را کتک زدن.۲. [مجاز] جنگ.
-
زد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bešǰi طاری: bešǰi طامه ای: boypokât طرقی: bešǰind کشه ای: bešǰi نطنزی: bašboqât
-
زد
لهجه و گویش تهرانی
صمغ
-
زد
واژهنامه آزاد
z که در انگلیسی، حرف اول زاخار است، به معنی رفیق.
-
واژههای مشابه
-
نشان زد
لغتنامه دهخدا
نشان زد. [ ن ِ زَ ] (ن مف مرکب ) مؤلف آنندراج آرد: «نشان زد: مقرر و معین . از فرهنگی نوشتم ». ظاهراً مؤلف فرهنگ منقول عنه به سیاق «نام زد» این ترکیب را ساخته است .
-
outcrop
برونزد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بخشی از یک سازند یا ساختار زمینشناختی که در سطح زمین پدیدار میشود
-
Z-value
عدد زِد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← ثابت مقاومت گرمایی
-
چشم زد
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِ.) 1 - مهرة سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزند. 2 - کنایه از: زمان بسیار کم .
-
سهم زد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص مف .) بیمناک .