کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زخ-خحف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زخ
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) 1 - ناله ، آواز حزین . 2 - بانگ ، بانگ جرس .
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ حزین . (فرهنگ میرزا). ناله ٔ حزین . اسم مصدر است از زخیدن . (فرهنگ نظام ). ناله ٔزار وحزین...
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رش...
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَخ خ ] (ع مص ) این کلمه ریشه ای است صحیح که معنی دور افکندن و چیزی را از خود جدا کردن دهد. (از مقاییس اللغة ج 3 ص 7). معنی اصلی این ماده دفع و افکندن است . (از متن اللغة). دفع. (الدرالنثیر سیوطی ). ابن درید گوید: هر گونه دفع را زخ گویند. (از ...
-
زخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آزخ] (پزشکی) [قدیمی] zax = آزخ
-
زخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ زخم] [قدیمی] zax = زخم
-
زخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ زخمه] (موسیقی) [قدیمی] zax = زخمه
-
زخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژخ، ژخار› [قدیمی] zax آواز حزین: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با زخ و تنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹ حاشیه).
-
زخ زدن
لغتنامه دهخدا
زخ زدن .[ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز و ناله ٔ حزین کردن . زاری نمودن . زار زدن . ناله سر دادن . رجوع به زخ شود.- زخ زنان ؛ در حال زاری و ناله . در حال زخ زدن و زاری کردن : زنان زخ زنان ، بانگ و زاری کنان کنان موی مشکین و مویه کنان .اسدی .
-
چشم زخ
لغتنامه دهخدا
چشم زخ . [ چ َ / چ ِزَ ] (اِ مرکب ) مرخم چشم زخم است . چشزخ . (انجمن آرا)(آنندراج ). چشم بد. نظر بد. عین الکمال : گردون ، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذاز بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان . کمال اسماعیل (از انجمن آرا).عطارد را بدوزم دیده ٔ بدکه جادو خ...
-
چشم زخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه، مجاز] če(a)šmzax = چشمزخم