کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زخمه
واژگان مترادف و متضاد
زخ، شکافه، مضراب
-
زخة
لغتنامه دهخدا
زخة. [ زَخ ْ خ َ ] (اِخ ) (یوم ...) از روزهای معروف عربست . (از معجم البلدان ).
-
زخیر
لغتنامه دهخدا
زخیر. [ زَخ ْ ی َ ] (اِخ ) از نامهای عربست . رجوع به منتهی الارب شود.
-
زخخ
لغتنامه دهخدا
زخخ . [ زَ خ َ ] (ع مص )درخشیدن اخگر و مانند آن . زخ . (ازالمعجم الوسیط).
-
زخاء
لغتنامه دهخدا
زخاء. [ زَخ ْ خا ] (ع ص ) آنکه بول خود را بدور افکند. (از متن اللغة). || زنی که وقت جماع آب راند. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به زخاخة و زخ شود.
-
زخار
لغتنامه دهخدا
زخار. [ زَ ] (نف مرکب ) نعره زننده و شور و بانگ کننده ، چه لفظ زخ در فارسی بمعنی شور و بانگ آمده است پس در این صورت زخار کلمه ای است مرکب از لفظ زخ و کلمه ٔ «َار». (از غیاث اللغات از مؤید الفضلاء) (آنندراج ).
-
زخة
لغتنامه دهخدا
زخة. [ زُخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ)گوسپندان ریزه . (منتهی الارب ). بچه های کوچک گوسپند. (از کنز النثیر سیوطی ) .
-
زخیخ
لغتنامه دهخدا
زخیخ . [ زُ خ َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر زخ بمعنی دفع کردن و راندن است . (از معجم البلدان ).
-
زخات
لغتنامه دهخدا
زخات . [ زَخ ْ خا ] (ع اِ) ج ِ زخة (زن ). (از مهذب الاسماء). رجوع به زَخّة شود.
-
زخزاخ
لغتنامه دهخدا
زخزاخ . [ زِ ] (ع مص ) گاییدن زن را. مرادف زخ بهمین معنی . (از تاج العروس ).
-
مزخه
لغتنامه دهخدا
مزخه . [ م ِ زَخ ْ خ َ ] (ع اِ) زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
متزخر
لغتنامه دهخدا
متزخر. [ م ُ ت َ زَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) پرشونده و پر. (آنندراج ). || دریای پرآب . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزخر شود.
-
تزخف
لغتنامه دهخدا
تزخف . [ ت َ زَخ ْ خ ُ ](ع مص ) نیکو و آراسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة).
-
ناله
واژگان مترادف و متضاد
۱. آه، جزع، شیون، فریاد، فغان ۲. تضرع، زاری، گریه، مویه ۳. زوزه، صیحه، ضجه، ندبه، نعره ۴. آوا، نغمه ۵. زخ، ژخ
-
زوخ
لغتنامه دهخدا
زوخ . (اِ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زخ . ژخ . آزخ . آژخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.