کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زخم مژگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیاه زخم
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) مرضی است عفونی که در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تولید می کند و به ندرت اعضای داخلی روده و ریه را می گیرد. و معمولاً از گوسفندان به انسان سرایت می کند.
-
یک زخم
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت .
-
زرده زخم
لغتنامه دهخدا
زرده زخم . [ زَ دَ / دِ زَ ] (اِ مرکب ) قوباء. ادرفن . ساری یاره . زرده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردزخم شود.
-
زخم آمدن
لغتنامه دهخدا
زخم آمدن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) زخم وارد شدن . جراحت رسیدن . مجروح شدن . خسته گشتن از زخم : پس ابن عبیدة الحرث که زخمش آمده بود بمرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).نی که مینالد همی در مجلس آزادگان زآن همی نالد که بر وی زخم بسیار آمده ست . سعدی .زخمی که ی...
-
زخم افکندن
لغتنامه دهخدا
زخم افکندن . [ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح کردن . زخم انداختن . رجوع به زخم شود.
-
زخم انداختن
لغتنامه دهخدا
زخم انداختن . [ زَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خسته کردن . زخم افکندن . رجوع به زخم شود.
-
زخم برداشتن
لغتنامه دهخدا
زخم برداشتن . [ زَ ب َ ت َ ](مص مرکب ) زخمی شدن . رجوع به «زخم » و «زخمی » شود.
-
زخم برگرفتن
لغتنامه دهخدا
زخم برگرفتن . [ زَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زخم برداشتن . رجوع به «زخم » شود.
-
زخم بریان
لغتنامه دهخدا
زخم بریان . [ زَ م ِ ب ِرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دم پخت است و آن طعامی است معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ). نوعی از پیلاو (پلو) که دم پخت نیز گویند. (از ناظم الاطباء). دم پخت . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
زخم بستن
لغتنامه دهخدا
زخم بستن . [ زَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) التیام دادن .رجوع به «زخم » شود. || پیچیدن اطراف زخم با دستمال و مانند آن . رجوع به زخم شود. || بسته شدن و بهم آمدن سر زخم . رجوع به «زخم » شود.
-
زخم تیز
لغتنامه دهخدا
زخم تیز. [ زَ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از زخم عمیق . (غیاث اللغات از بهار عجم ) . کنایه از زخم فربه . (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به زخم فربه شود.
-
زخم چشم
لغتنامه دهخدا
زخم چشم . [ زَ م ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زدن چشم . چشم زدن . نگاه بد چشم . چشم زخم : مبادا چشم کس بر خوبی خویش که زخم چشم ، خوبی را کند ریش . نظامی .رجوع به چشم زدن ، چشم زخم ، و زخم شود.
-
زخم خرما
لغتنامه دهخدا
زخم خرما. [ زَ م ِ خ ُ ](ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سالک . لُکّه سال . در هند،دانه ٔ شرق و زخم شرق ، در حلب ، دانه ٔ سال و دمل حلب ،در حبشه ، غسرة. از دانه هایی است که در برخی از مناطق در پوست پدید آید و گاه با جراحت همراه باشد در آغاز دانه هایی کوچک و ب...
-
زخم خوردن
لغتنامه دهخدا
زخم خوردن . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ). ضربت خوردن . مورد ضرب واقع شدن . مضروب شدن . مصدوم گشتن : کنون خوردنت زخم ژوبین بودتنت را کفن چنگ شاهین بود. فردوسی .بگفت ار خوری زخم چوگان اوبگفتا بپایش در افتم چو گو. سعدی...
-
زخم رسیدن
لغتنامه دهخدا
زخم رسیدن . [ زَ رَ / رِدَ ] (مص مرکب ) رسیدن زخم . وارد آمدن ضربت . مجروح شدن . زخم یافتن . زخم برداشتن . آسیب دیدن : وگر زآنکه ما را ز چرخ بلندرسد از بداندیش زخم گزند. فردوسی .زخم بر دل رسید خاقانی تا خود آسیب بر خرد چه رسد. خاقانی .و اگر زخمی برسد...