کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زخم زبان زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زخم فروخوردن
لغتنامه دهخدا
زخم فروخوردن . [ زَ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ) (از ارمغان آصفی ) (از بهار عجم ). رجوع به زخم خوردن و زخم شود.
-
زخم کاری
لغتنامه دهخدا
زخم کاری . [ زَ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ضربه ٔ مؤثر و قاطع. جراحت کشنده و عمیق (کاری در این ترکیب بمعنی کارگر ومؤثر است ). جراحت بزرگ و جراحتی که بیکی از آلات عمده ٔ بدن برخورد کرده و مهلک باشد. رجوع به ناظم الاطباء، آنندراج و زخم شود.
-
زخم کشیدن
لغتنامه دهخدا
زخم کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح گشتن . (آنندراج ). زخم پذیرفتن . خود را در معرض زخم قرار دادن : کسی که زخم زد او هم ز زخم خود بشکست کسی که زخم کشید او بجان درست بماند. میرخسرو (از آنندراج ).نهد بر دمش چون کس انگشت خودکشد زخم چو...
-
زخم گرفتن
لغتنامه دهخدا
زخم گرفتن . [ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ). زخم برداشتن . زخمی شدن : خضر چون آب ز عمر ابدی میگذردکه ز شمشیر تو یک زخم نمایان گیرد. صائب (از آنندراج ).رجوع به زخم شود.
-
زخم مژگان
لغتنامه دهخدا
زخم مژگان . [ زَ م ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غالباً بمعنی چشم زخم است . (آنندراج ) : زخم مژگان عرب بهر قبول کعبه بس در قدم خار مغیلان گر نباشد گو مباش .نظیری .
-
زخم ناخن
لغتنامه دهخدا
زخم ناخن . [ زَ م ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) با ناخن ریش کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). ریش کردن بناخن . (بهار عجم ). || کنایه از رقوم منجمان . (برهان ) (بهارعجم ) (آنندراج ).
-
زخم جای
لغتنامه دهخدا
زخم جای . [ زَ] (اِ مرکب ) جای زخم . زخمگاه . محل زخم : سر زخم جایش بکردند خشک بریق و بقیر و بکافور ومشک . فردوسی .رجوع به «زخمگاه »، «زخمگه »، و «زخم » شود.
-
زخم خورد
لغتنامه دهخدا
زخم خورد. [ زَ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ن مف مرکب ) زخم خورده . مضروب . مصدوم . ضربت خورده : زهره تا زخم خورد ماتم اوست نیست یک زخم بر رباب زده . مجیر بیلقانی .رجوع به زخم خورده و زخم خوردن شود.
-
زخم خورده
لغتنامه دهخدا
زخم خورده . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین . (از ناظم الاطباء). کتک خورده . مضروب . مصدوم . ضربت دیده . صدمه دیده . جراحت برداشته . تیر خورده : بگرفتندمرو را در حال ...
-
زخم رسیده
لغتنامه دهخدا
زخم رسیده . [ زَرَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خسته گشته . زخمی شده . زخم یافته . مجروح . مصدوم . ضربت دیده : دست زخم رسیده بشمشیر یازید و طغانرا زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 18). || آسیب دیده . زیان رسیده : ا...
-
زخم کش
لغتنامه دهخدا
زخم کش . [ زَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زخم کشنده . ضرب خور. جور کش . متحمل درد و ستم . زجر کش . || زخمی . زخمگین . مجروح . خسته : در ره او چو قلم گر به سرم بایدرفت با دل زخم کش ودیده ٔ گریان بروم . حافظ.رجوع به زخم کشیدن و زخم شود.
-
سست زخم
لغتنامه دهخدا
سست زخم . [ س ُ زَ ] (ص مرکب ) نبضی که سست زند. سست قرعه . سست ضربه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سنگ زخم
لغتنامه دهخدا
سنگ زخم . [ س َ گ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجر اعرابی و آن سنگی باشد مانند عاج چون بسحاق کنند و بر موضعی که خون از آن روان باشد بریزند بازدارد و آنرا شکرسنگ هم میگویند و حجرالعاج همان است . (برهان ). سنگ جراحت . (آنندراج ). اسم فارسی حجرالعاج ...
-
سیاه زخم
لغتنامه دهخدا
سیاه زخم . [ زَ ] (اِ مرکب ) مرضی است عفونی که عامل مولدش باکتریدی شاربونوز میباشد. این مرض در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تولید میکند. و بندرت اعضای داخلی روده و ریه را میگیرد. میکرب این مرض در سال 1850 م . بوسیله ٔ داون کشف شد، و آن باسیلی است...
-
خانه ٔ زخم
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ زخم . [ ن َ / ن ِ ی ِ زَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای زخم . محل زخم از بدن .