کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زخمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زخمین
لغتنامه دهخدا
زخمین . [ زَ ] (ص نسبی ) خسته . زخمی . رجوع به زخم و ماده ٔ قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
خونین
واژگان مترادف و متضاد
۱. خونآلود، خونآلوده، خونبار، خونی، آغشته به خون ۲. زخمین
-
زخم و زیل
لغتنامه دهخدا
زخم و زیل . [ زَ م ُ ] (اِ مرکب ، ازاتباع ) (در تداول عامه ) جراحت فراوان . زخم بسیار.- زخم و زیلی ؛ زخمی . زخمین . زخمی پر از زخم . پر از جراحت . زخمگین و زخمالو.
-
خسته بازو
لغتنامه دهخدا
خسته بازو. [ خ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )زخمین دست . زخمی بازو. با بازوی مجروح : جوان همچنان خسته بازو و دوش همی راند اسب و همی زد خروش .فردوسی .
-
خسته تن
لغتنامه دهخدا
خسته تن . [ خ َ ت َ /ت ِ ت َ ] (ص مرکب ) مجروح بدن . زخمین تن : زواره بیامد بر پیلتن دریده برو جامه و خسته تن . فردوسی .همه کشته بودند ماخسته تن گرفتار در دست آن انجمن .فردوسی .
-
زخمناک
لغتنامه دهخدا
زخمناک . [ زَ ] (ص مرکب ) خسته و مجروح . (بهار عجم ) (آنندراج ). زخمالود. زخمگین . زخمین : حرامیان بر وی افتادند و او را برهنه کردند و زخمناک و افتاده رها کردند. (ترجمه ٔ کهن انجیل ص 224).درخت کیانی در آمد بخاک بغلطید در خون تن زخمناک . نظامی .شود تی...
-
خسته گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خسته گردانیدن . [ خ َ ت َ / ت ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خسته کردن . مجروح کردن . زخمدار کردن . زخمین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || وامانده کردن . درمانده کردن . در تعب انداختن .(یادداشت بخط مؤلف ). || آزرده کردن . آزرده دل کردن . رنجاندن : یکی را بلطف...
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته ٔ خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی . فرصد؛ ...