کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زخمدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زخمدار
مترادف و متضاد
افگار، جریح، زخمناک، زخمی، مجروح، مصدوم، مضروب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زخمدار
واژگان مترادف و متضاد
افگار، جریح، زخمناک، زخمی، مجروح، مصدوم، مضروب
-
زخمدار
لغتنامه دهخدا
زخمدار. [زَ ] (نف مرکب ) مجروح و مضروب و زده شده . (ناظم الاطباء). دارنده ٔ زخم . دارای زخم . و رجوع به زخم شود.
-
واژههای همآوا
-
زخم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zaxmdār زخمی؛ مجروح؛ کسی که زخم و جراحتی در بدن دارد.
-
جستوجو در متن
-
زخمی
واژگان مترادف و متضاد
افگار، جریح، جریحهدار، زخمدار، زخمناک، مجروح
-
جریحهدار
واژگان مترادف و متضاد
افگار، خسته، زخمدار، زخمناک، زخمی، مجروح
-
مجروح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] majruh ۱. زخمشده؛ زخمی؛ زخمدار.۲. (صفت) [مجاز] آزرده؛ رنجیده.
-
مجروح شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زخمی شدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدار شدن، مصدوم شدن، ریش شدن ۲. جریحهدار شدن، فگار شدن
-
جرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jarad زخمی؛ زخمدار؛ مجروح: ◻︎ وحشی و سست و بدلگام و چموش / جرد و کُند و لَنگ و نابینا (ظفر همدانی: لغتنامه: جرد).
-
مجروح
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزرده، افگار، جریحهدار، ریش، خسته، ریش، زخمدار، زخمناک، زخمی، آسیبدیده، زخمخورده، فگار، مصدوم ≠ سالم ۲. ناعادل ≠ عادل
-
مجروح کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زخمی کردن، زخم زدن، زخمدار کردن ۲. جریحهدار کردن، فگار کردن ۳. آزردن، آزردهخاطر کردن ۴. آسیب رساندن، صدمهزدن ≠ التیام بخشیدن
-
زیلی
لغتنامه دهخدا
زیلی . (ص نسبی ، از اتباع ) (زخم و ...) مترادف و تابع زخم و زیلی به معنی زخمدار و زخمناک و دارای زخمهای بسیار است . (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
رخته
لغتنامه دهخدا
رخته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ص ) مجروح و زخمدار و بیمار و دردمند. (ناظم الاطباء). بیمار. (فرهنگ ولف ) (یادداشت مؤلف ). خسته . (از شعوری ج 2 ص 15).
-
کاغذین باغ
لغتنامه دهخدا
کاغذین باغ .[ غ َ ] (اِ مرکب ) تختهای گل کاغذ که در شادیها و جشن عروسیها سازند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : کاغذین باغم سراپا چون نباشم زخمدارجز بریدن نیست کردار چمن پیرای من .ملاطغرا (از آنندراج ).