کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زحمت برگرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
به زحمت انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
إرْباک
-
به زحمت افتادن
دیکشنری فارسی به عربی
اِرتباک
-
اسباب زحمت،()شدن
لهجه و گویش تهرانی
مزاحم(شدن)
-
کار و زحمت
فرهنگ گنجواژه
گرفتاری،فعالیت.
-
رنج و زحمت
فرهنگ گنجواژه
زحمت.
-
زحمت و راحت
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
زحمت و مِحنَت
فرهنگ گنجواژه
زحمت.
-
زحمت و مرارت
فرهنگ گنجواژه
فعالیت
-
نِقمت و زَحمت
فرهنگ گنجواژه
مشکلات.
-
جستوجو در متن
-
رنج برگرفتن
لغتنامه دهخدا
رنج برگرفتن . [ رَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زحمت کشیدن .رنج برداشتن . رجوع به رنج برداشتن شود : یکی رنج برگیر از ایدر بروببر نامه ٔ من بر شاه نو.فردوسی .
-
گل چیدن
لغتنامه دهخدا
گل چیدن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گل را از بوته برگرفتن . (ناظم الاطباء). چیدن گل . کندن گل : به گل چیدن آمد عروسی به باغ فروزنده رویی چو روشن چراغ . نظامی .عجب آن است که با زحمت گل چیدن و خاربوی صبحی بشنیدم که چو گل بشکفتم . سعدی .گل نخواهد چید بیشک ب...
-
تراشیدن
لغتنامه دهخدا
تراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشتن » ، طبری «بتاشیین » . ستردن موی و جز آن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ز شوخی و مردم خراشید...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا نخ...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چی...