کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زجرکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زجرکش
فعل
بن گذشته: زجرکش کرد
بن حال: زجرکش کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زجرکش
لغتنامه دهخدا
زجرکش . [ زَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زجر کشنده . ستمکش . آنکه آزار کشد و تحمل ستم کند. که تحت حکومت یا رژیم ستمکارانه ای بسر برد. که در زندگی با حوادث آزار دهنده و مصائب روبرو باشد. که آزار دیگران را تحمل کند. که بار زحمت دیگران بدوش کشد. رجوع به زجر،...
-
واژههای مشابه
-
زجرکش شدن
لغتنامه دهخدا
زجرکش شدن . [ زَ ک ُ ش ُ دَ ](مص مرکب ) با شکنجه کشته شدن . با آزار فراوان بقتل رسیدن . رجوع به زجر، زجرکش کردن و زجر کشیدن . شود.
-
زجرکش کردن
لغتنامه دهخدا
زجرکش کردن . [ زَ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزجر کشتن . با شکنجه کشتن . شکنجه کردن . رجوع به زجر و زجرکش شدن شود.
-
جستوجو در متن
-
زحمتکش
واژگان مترادف و متضاد
رنجبر، زجرکش، ستمکش، سختیکش، محنتکش
-
زجر دادن
لغتنامه دهخدا
زجر دادن . [ زَ دَ ] (مص مرکب )شکنجه دادن . آزار کردن . ایذاء. کتک زدن و زجر کردن .رجوع به زجر، زجرکش ، زجر کشیدن و زجرکش کردن شود.
-
زجر بردن
لغتنامه دهخدا
زجر بردن . [ زَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنج کشیدن . رنج بردن . آزار کشیدن . زحمت کشیدن . زجر کشیدن . رجوع به زجر کشیدن ، زجر دادن ، زجر کردن و زجرکُش شود.
-
زجر کشیدن
لغتنامه دهخدا
زجر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رنج کشیدن . آزار کشیدن . تحمل مشقت و آزار دیگری کردن . بیماری یا دردی داشتن . ستم کشیدن . رجوع به زجر، زجرکش ، زجر دادن و زجر کشیده شود.
-
زجرکشیده
لغتنامه دهخدا
زجرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ستمدیده . آزار دیده . تحمل ظلم و یا سختی کرده . رجوع به زجر، زجر دادن ، زجر کشیدن ، زجرکش ، شکنجه ، و شکنجه دیدن شود.
-
نیم جان
لغتنامه دهخدا
نیم جان . (اِ مرکب ) رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده : زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی . خاقانی .آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت در پای تو فشاندم کردی قبول یا نی . خاقانی .نیم جانی چه بود ت...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک ُ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشتن . رجوع به کشتن شود. || (نف مرخم ) کشنده و آنکه می کشد و ظلم می کند و آزار می نماید. (ناظم الاطباء). ریشه ٔ کشتن . (فرهنگ فارسی معین ). در ترکیبات فاعلی جزءمؤخر کلمه واقع شود همچون : آدم کش . برادرکش . پدرکش .شپ...
-
زجر
لغتنامه دهخدا
زجر. [ زَ ] (از ع ، مص ) در اصل بمعنی بازداشتن است لیکن در محاوره ٔ فارسیان بمعنی لازم که ضرب و سرزنش باشد مستعمل است . (غیاث اللغات ). ایذا و اذیت و ضرب و شکنجه و کتک . (ناظم الاطباء). آزار و اذیت . و این معنی مخصوص فارسی است . (فرهنگ نظام ) : درشود...