کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زجاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زجاج
/zajjāj/
معنی
شیشه؛ آبگینه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبگینه، بلور، شیشه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زجاج
واژگان مترادف و متضاد
آبگینه، بلور، شیشه
-
زجاج
فرهنگ فارسی معین
(زُ) [ ع . ] (اِ.) شیشه .
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَ ] (ع اِ) قطرب در مثلثات زجاج را به معنی دانه ٔ میخک آورده است . (تاج العروس ). میخک . (از اقرب الموارد) (از المعجم الوسیط) (از البستان ).
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَ / زُ / زِ ] (ع اِ) آبگینه ، زجاجة یکی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آبگینه که بهندی آنرا کاج گویند. (غیاث اللغات ). آبگینه و شیشه . (ناظم الاطباء). آبگینه است و هر سه حرکت در «ز» جایز است جز آنکه با کسر کمتر آید. (از تاج العروس ). گویند...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) (ابراهیم ) ابواسحاق ، شیخ ابوالقاسم عبدالرحمان زجاجی . (از منتهی الارب ). لقب یکی از ائمه ٔ نحو است ، و صاحب لب الالباب نوشته که امام مذکور ساکن زجاجه بود که دهی است به صعید مصر. (از غیاث اللغات ). ابواسحاق زجاج ، از علماء ...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) احمدبن حسین ، مکنی به ابوبکر. از نحویان اواسط قرن چهارم هجری و همزمان المطیع ﷲ عباسی (334 - 363هَ . ق .) بود. (از ریحانة الادب از معجم الادبا ج 2 ص 236) (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) اسحاق بن محمدبن اسحاق . از راویان حدیث بود. ابونعمیم اصفهانی آرد: اسحاق از اهل عبادت بود و دیر زمانیست که درگذشته . از محمودبن فرج و طبقه ٔ او حدیث شنیده است . پدرم بواسطه ٔاو از محمودبن فرج از ابوعثمان ... از عکرمه از ابن ...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) جنیدبن محمد بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زجاج . صاحب حبیب السیر آرد: در همین سال (296هَ . ق .) سید الطائفه شیخ ابوالقاسم جنیدبن محمد نهاوندی بغدادی از عالم انتقال نمود. لقبش قواریری و زجاج و خزاز است ، و او را قواری...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) عیسی بن یعقوب بن جابر، مکنی به ابوموسی . وی از مردم بغداد و نابینا بود. ازابومکنس بن دینار روایت دارد و ابوبکر احمدبن ابراهیم بن شاذان از او نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی ).
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) محمدبن عیسی بن خالد، مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان حدیث بود. ابونعیم اصفهانی آرد: زجاج از ثقات راویان و امام جامع بود. از عبیداﷲبن موسی و ابونعیم وناس و ابوعاصم و حسین بن حفص و محمدبن زیاد اصفهانی و موسی تبوذکی و یحیی بن حماد...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) محمدبن لیث . معلم فرزندان ناصرالدوله بود.ابن الندیم گوید: او را بموصل دیدم و کتابی از او نشناسم . رجوع به فهرست ابن الندیم چ قاهره ص 127 شود.
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) یعقوب بن اسحاق ، مکنی به ابویوسف . از راویان حدیث بود. ابونعیم آرد: زجاج از مشایخ حدیث ، دیندار و پارسا بود، و در اصفهان و بغداد حدیث فراوان نوشت . ابومحمدبن حیان برای ما از او حدیث کند. (از اخبار اصفهان ).
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زَج ْ جا ] (ع ص ) آبگینه ساز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آبگینه گر. (مهذب الاسماء) (دهار). سازنده ٔ زجاج . (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از المعجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از مصباح ). شیشه گر. (منتخب اللغات ). || آبگینه فروش . ج ، زجاجون...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زِ ] (اِخ ) جاییست در دهناء. ذوالرمه گوید: «فظلت بأجماد الزجاج سواخطا» ؛ یعنی خران از ارتفاعات زمین خشمگین گردیدند (اَجماد، ج ِ جُمْد است بمعنی قسمت ضخیم و بلند زمین )، مقصود شاعر آن است که خران از خشکی علف زار خود در ارتفاعات زجاج خشمگین ش...
-
زجاج
لغتنامه دهخدا
زجاج . [ زِ ] (ع اِ) ج ِ زُج ّ، بمعنی نوک آرنج : اتکأوا علی زجاج مرافقهم ؛ یعنی بر نوک آرنجهای خود تکیه دادند. (از اساس البلاغه ). رجوع به زُج ّ شود. || ج ِ زج ّ، بمعنی پیکان تیر : و من یعص اطراف الزجاج فانه یطیع العوالی رکبت کل لهذم . زهیر (از لسان...