کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبْر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زبْر
مترادف و متضاد
بالا، فوق، کسره ≠ پایین، زیر
دیکشنری
bristly, coarse, grainy, granular, gritty, gross, sur-, up , prickly, rough, shaggy, splintery, super-, supra-, thick
-
جستوجوی دقیق
-
scabrous
زبْر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی سطح یا کرکپوشی با زوائد یا کرکهایی خشن شبیه به کاغذ سنباده
-
واژههای مشابه
-
زبر
واژگان مترادف و متضاد
بالا، فوق، کسره ≠ پایین، زیر
-
زبر
واژگان مترادف و متضاد
خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف ≠ لین، نرم
-
زبر
فرهنگ فارسی معین
(زَ یا زِ بَ) 1 - (حراض .) بالا، فوق . 2 - (اِ.) حرکت فتحه ( - ).
-
زبر
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (ص .) خشن ، درشت .
-
زبر
فرهنگ فارسی معین
(زُ بُ) [ ع . ] (اِ.) ج . زبور.
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ] (اِخ ) جد عبداﷲبن علاء. از تبع تابعین است . (منتهی الارب ). جد ابوزبرعبداﷲبن علأبن زبربن عطاریف الربعی العبدی الدمشقی از تبع تابعین . (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی ذیل زبری و زبری در این لغت نامه شود.
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ] (اِخ ) جد قاضی ابومحمدعبداﷲبن احمد...بن عبدالرحمن بن زبر زبری . (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی و زبری در این لغت نامه شود .
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ] (ع ص ) قوی . (منتهی الارب ). نیرومند و سخت . (المنجد) (متن اللغه ). سخت . (دهار). نیرومند و شدید از مردان را گویند و این کلمه مکبرزُبَیر است . و در حدیث صفیه دختر عبدالمطلب آمده :کیف وجدت زبرا، اَ اَقطا و تمرا.او مشمعلاً صقرا. (تاج العروس...
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ] (ع مص ) برآوردن گرد چاه بسنگ . (منتهی الارب ). نوردیدن چاه بسنگ .(دهار) (اقرب الموارد) (المنجد). نوردیدن چاه بسنگ را زبر، و آن چاه را بئر مزبوره گویند. شاعر گوید:حتی اذا حبل الدلاء انحلاو انقاض زبر احاله فابتلا. (تاج العروس ).انباشتن چاه ...
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ / زِ ] (ع اِ) عقل . (المنجد). رجوع به زَبر و زِبر شود. || قوی و شدید از مردان . (نهایة اللغه ) (لسان العرب ). رجوع به زَبر شود. || کتاب ، رجوع به زَبر و زِبر شود.
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ب َ ] (ع اِ) همه : اخذه بزبره ؛ یعنی گرفت او را همه . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغه )(محیط المحیط). اخذه بزبره ؛ ای باسره . (البستان ).- زبر الجبل ؛ برآمدگی در طرف بالای کوه . حید. (تاج العروس ). و رجوع به حید ش...
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ب َرر ] (اِ) زبر بمعنی بالا در ضرورت شعر، با تشدید راء آمده . (ولف ) : هزار و چهل چوب و شمشیرداشت که دیبا زبر و زره زیرداشت .(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2870).
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ب ُ] (ع اِ) گورخر. حیوانی شبیه به خر که پیکرش دارای خطوط سیاه و زرد است . (الموسوعة العربیه ) (قاموس عثمانی ). رجوع به زرد خر و گورخر در این لغت نامه شود.