کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبونی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبونی کردن
لغتنامه دهخدا
زبونی کردن . [ زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) تن بخواری دادن . خفت کشیدن . تحمل بدی وپستی کردن . خواری کشیدن . زیردستی کردن : بهر بد که آید زبونی کنم به رویین دژت رهنمونی کنم . فردوسی .چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشدچه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی . س...
-
واژههای مشابه
-
زبونی دیدن
لغتنامه دهخدا
زبونی دیدن . [ زَ دی دَ ] (مص مرکب ) خواری کشیدن . (آنندراج ). رجوع به زبون ، زبون شدن ، زبون گشتن ، زبونی کشیدن ، و زبونی شود.
-
ضعف و زبونی
فرهنگ گنجواژه
کوچکی.
-
جستوجو در متن
-
تذلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tazallol ۱. خود را خواروذلیل نشان دادن؛ اظهار خواری و فروتنی کردن.۲. خواری؛ زبونی.
-
کلاه نهادن
لغتنامه دهخدا
کلاه نهادن . [ ک ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تواضع و عجزو زبونی باشد. (برهان ). بمعنی کلاه پیش کسی نهادن . (آنندراج ). تواضع کردن عجز و زبونی نمودن . (ناظم الاطباء). عجز و زبونی کردن . (از انجمن آرا) : کله با همتت بنهاده گردون کمر در خدمتت ب...
-
هری
لغتنامه دهخدا
هری . [ هَِرْ ری ] (صوت ، ق )لفظی است که عوام چون کسی را بیرون کردن خواهند بخواری و زبونی ، بر زبان آورند: هری برو، معزولی ، در این کلمه نهایت استخفاف است . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
زنی
لغتنامه دهخدا
زنی . [ زَ ] (حامص ) زن بودن . انوثیت . (فرهنگ فارسی معین ). || ازدواج . (ناظم الاطباء). || منسوب به زن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت نسوانیت و چگونگی آن . (ناظم الاطباء) : به صبرم کرد باید رهنمونی زنی شد بازنان کردن زبونی . نظامی .- به زنی آوردن...
-
چزاندن
لغتنامه دهخدا
چزاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) آزار سخت دادن ، در زبان تکلمی اصفهان . (فرهنگ نظام ). در تداول عامه (از جمله در تهران ) ضعیف و زبونی را بگفتار یا بکردار آزار کردن . المی به جسم یا روح ضعیف تر از خود رسانیدن . || حق ضعیفی ، چون طفل صغیر و مانند او را ...
-
زارزار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) zārzār با سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم.〈 زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.〈 زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.〈 زارزار نالیدن: (مصدر لازم) ناله کردن از سوز دل؛ س...
-
زبون کردن
لغتنامه دهخدا
زبون کردن . [ زَ ک َدَ ] (مص مرکب ) (خود را) تحمل خواری کردن . تسلیم خواری و زبونی شدن . خود را بخواری افکندن : نمودی خوار خود را ومرا چون خود زبون کردی ترا هرچند گفتم کم کن این سودا فزون کردی . فرخی .چه کرد آن سنگدل با تو، بسختی صبر چون کردی چرا یکب...
-
رهنمونی کردن
لغتنامه دهخدا
رهنمونی کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ک َ دَ ] (مص مرکب ) رهنمایی کردن . راهنمایی کردن . ارشاد. هدایت . (یادداشت مؤلف ) : به آن کس ترا رهنمونی کنیم به هنگام یاری فزونی کنیم . فردوسی .به داد و به بخشش فزونی کندجهان را بدین رهنمونی کند. فردوسی .بدین ...
-
توهین
لغتنامه دهخدا
توهین . [ ت َ ] (ع مص ) سست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سست گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضعیف گردانیدن . (از اقرب الموارد). خوار کردن . خوار شمردن . خوارداشت . ضعیف و سست شمر...
-
موش مردگی
لغتنامه دهخدا
موش مردگی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) موش مرده بودن . حالت و صفت موش مرده . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) ناتوانی و زبونی و ضعف و نیازمندی دروغین و ساختگی . چون موش مرده ناتوان و بیکاره و زبون و هیچکاره بودن وانمودن . (از یادداشت مؤلف )....