کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبر دستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
زبردستی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت ۲. اقتدار، توانایی
-
زبردستی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) توانایی ، مهارت .
-
زبردستی
لغتنامه دهخدا
زبردستی . [ زَ ب َ دَ ] (حامص مرکب ) ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. (ناظم الاطباء) : غم زیردستان بخور زینهاربترس از زبردستی روزگار. سعدی . || غلبه و شدت و برتری و استیلاء. (ناظم الاطباء) : آب که میلش همه با پستی است در پریش لاف زبردستی ...
-
زبردستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] ze(a)bardasti ۱. چالاکی؛ مهارت.۲. [قدیمی] توانایی؛ زورمندی: ◻︎ غم زیردستان بخور زینهار / بترس از زبردستی روزگار (سعدی۱: ۶۴).
-
جستوجو در متن
-
sleight
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افتخار، زرنگی، تردستی، حیله، زبر دستی
-
sleights
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کوهنوردان، زرنگی، تردستی، حیله، زبر دستی
-
skill
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهارت، کاردانی، چیره دستی، استادی، ورزیدگی، تردستی، هنرمندی، سررشته، زبر دستی، سامان، عرضه
-
skills
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهارت ها، مهارت، کاردانی، چیره دستی، استادی، ورزیدگی، تردستی، هنرمندی، سررشته، زبر دستی، سامان، عرضه
-
proficiencies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کفایت، مهارت، تخصص، کارایی، چیرگی، زبر دستی
-
dexterity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهارت، چالاکی، زبر دستی، چابکی، تردستی، سبکدستی
-
power
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قدرت، برق، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، سلطه، زور، سلطنت، عظمت، بنیه، نیرومندی، توش، زبر دستی، پا، بازو، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، برتری، نیرو بخشیدن به، نیرومند کردن، زور بکار بردن، تهمتن
-
powers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قدرت، برق، توان، نیرو، اقتدار، حکومت، سلطه، زور، سلطنت، عظمت، بنیه، نیرومندی، توش، زبر دستی، پا، بازو، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، برتری، نیرو بخشیدن به، نیرومند کردن، زور بکار بردن
-
دست داشتن
لغتنامه دهخدا
دست داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از توانا بودن بر چیزی . (آنندراج ). تسلط داشتن .قدرت داشتن . مسلط بودن . مقتدر بودن . قادر بودن . امکان داشتن . توانائی داشتن . دسترسی داشتن : مردم اگر چند با شرف گفتار است چون به شرف نوشتن دست ندارد ناقص بود چ...
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَرر ] (ع مص ) گویک بستن پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افکندن یا انداختن یا بستن دگمه و گویک گریبان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب المو...