کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبردست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زبردست
/ze(a)bardast/
معنی
۱. مسلط؛ ماهر؛ حاذق؛ استاد.
۲. [قدیمی] توانا؛ زورمند؛ صاحب قوت و قدرت: ◻︎ ای زبردست زیردستآزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷).
۳. [قدیمی] جَلد و چابک.
۴. (اسم) [قدیمی] صدر مجلس؛ طرف بالای مجلس؛ بالادست: ◻︎ به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱: ۴۷).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر
۲. زبل، زرنگ
۳. باکفایت، مقتدر
دیکشنری
adept, adroit, artful, canny, deft, skilled, skillful, versed
-
جستوجوی دقیق
-
زبردست
واژگان مترادف و متضاد
۱. استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر ۲. زبل، زرنگ ۳. باکفایت، مقتدر
-
زبردست
فرهنگ فارسی معین
(زِ بَ دَ) (ص .) 1 - توانا، زورمند. 2 - ماهر، حاذق . 3 - مافوق . 4 - بالای مجلس .
-
زبردست
لغتنامه دهخدا
زبردست . [ زَ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) صدر. (شرفنامه ) (آنندراج ).صدر مجلس را گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || بالادست . طرف بالای مجلس . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : روزی (یعقوب بن اسحاق کندی ) پیش مأمون درآمد و بر زبردست یکی از ائمه ٔ اسلام بنش...
-
زبردست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ زیردست] [مجاز] ze(a)bardast ۱. مسلط؛ ماهر؛ حاذق؛ استاد.۲. [قدیمی] توانا؛ زورمند؛ صاحب قوت و قدرت: ◻︎ ای زبردست زیردستآزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷).۳. [قدیمی] جَلد و چابک.۴. (اسم) [قدیمی] صدر مجلس؛ طرف بالای مجلس؛ بالادست...
-
زبردست
دیکشنری فارسی به عربی
بارع
-
واژههای مشابه
-
زبردست شدن
لغتنامه دهخدا
زبردست شدن . [ زَ ب َ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قوی شدن . توانا شدن و بدست آوردن قوت و قدرت : زبر دست شد مردم زیردست بکین مرد دینی بزین برنشست .فردوسی .
-
زبردست خان
لغتنامه دهخدا
زبردست خان . [ زَ ب َ دَ ] (اِخ ) از امراء والاشاهیان و صاحبان مناصب بزرگ دربار شاه جهان امپراطور متوفی 1076 هَ . ق . هند است . میرعبدالرزاق خوافی آرد: زبردست خان پس از جلوس فردوس آشیان با هفت هزاری و پانصد اسب روی کار آمد، سپس بتدریج ارتقاء رتبت یاف...
-
زبردست خان
لغتنامه دهخدا
زبردست خان . [ زَ ب َ دَ ] (اِخ ) فرزند ارشد علی مردان خان امیرالامراء شاه جهان امپراطور هند. (1068 تا 1118 م .). زبردست خان در ایام صوبه داری پدر خود در بنگاله بر رحیم خان افغانی که سر سلطنت داشته خود را رحیم شاه خوانده بود، فوج کشید و او را شکستی ف...
-
مرد زبردست
دیکشنری فارسی به عربی
بارع
-
زبردست کسی دکان گرفتن
لغتنامه دهخدا
زبردست کسی دکان گرفتن . [ زَ ب َ دَ ت ِ ک َ دُک ْ کا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت است از بر آن کس برتری جستن . در مقابل او دکان دعوی آراستن . در حوزه حق او وارد شدن . نظیر: رودست کسی زدن . روی دست دیگری رفتن . بالا دست کسی زدن : جواب داد که هان ای س...
-
جستوجو در متن
-
خبره
فرهنگ واژههای سره
کارشناس، زبردست
-
تبحر
فرهنگ واژههای سره
چیرگی، زبردست
-
آتوسا
واژهنامه آزاد
زبردست، ماهر