کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبان شکسته و بسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبان شکسته و بسته
لغتنامه دهخدا
زبان شکسته وبسته . [ زَ ن ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ وُ ب َ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان شکسته بسته : من خود اندیشناک پیوسته زین زبان شکسته و بسته .
-
واژههای مشابه
-
زبان بی زبان
لغتنامه دهخدا
زبان بی زبان . [ زَ ن ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قلم . (ناظم الاطباء). || زبان گنگ .(ناظم الاطباء). || زبان حیوانات . (ناظم الاطباء). || بیان گنگانه . (ناظم الاطباء).
-
عیسی زبان
لغتنامه دهخدا
عیسی زبان . [ سا زَ ](ص مرکب ) دارنده ٔ زبانی چون زبان عیسی : سوسن یک روزه ٔ عیسی زبان داده به صبح از کف موسی نشان .نظامی .
-
گرفته زبان
لغتنامه دهخدا
گرفته زبان . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ زَ ] (ص مرکب ) آنکه بر سخن گفتن قادر نباشد. (آنندراج ).
-
گره زبان
لغتنامه دهخدا
گره زبان . [ گ ِ رِ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لکنت زبان . (ناظم الاطباء). رجوع به گره شود.
-
slip of the tongue, lapsus lingua, tongue-slip
لغزش زبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد، روانشناسی] خطایی که در هنگام تولید گفتار روی میدهد متـ . خطای گفتار speech error
-
گرامر زبان
فرهنگ واژههای سره
دستور زبان
-
زبان خارجه
فرهنگ واژههای سره
زبان بیگانه
-
زبان خارجی
فرهنگ واژههای سره
زبان بیگانه
-
ول زبان
لغتنامه دهخدا
ول زبان . [ وِ زَ ] (ص مرکب ) کسی که سخن بیهوده گوید. حرف مفت زن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
آتش زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'ātašzabān تیززبان؛ کسی که تند سخن بگوید: ◻︎ سعدی آتشزبانم در غمت سوزان چو شمع / با همه آتشزبانی در تو گیراییم نیست (سعدی۲: ۳۶۹).
-
بریده زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridezabān = زبانبریده
-
گشاده زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādezabān زبانآور؛ فصیح؛ بلیغ؛ خوشسخن.
-
گنجشک زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بنجشکزوان› (زیستشناسی) gonješkzabān = زبانگنجشک