کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زایران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زایران
لغتنامه دهخدا
زایران . [ ی ِ ] (اِ) ج ِ زایر به فارسی : عطای تو بر زایران شیفته است سخای تو بر شاعران مفتتن . فرخی .مالی بزایران و شاعران بخشید.(تاریخ بیهقی ص 422).
-
جستوجو در متن
-
Zairean
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زایران
-
چاوش
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - پیشرو لشکر و قافله . 2 - کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند. 3 - حاجب .
-
زینهاردار
لغتنامه دهخدا
زینهاردار. (نف مرکب ) امان دهنده و مهلت دهنده . (ناظم الاطباء). زینهاردارنده . زنهاردار. پای بند عهد و پیمان . وفادار. (فرهنگ فارسی معین ). || امانت دار. امین . مؤتمن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : او هست گویی ای عجبا زینهارداروین حق زایران ، بر او ز...
-
زایرخوان
لغتنامه دهخدا
زایرخوان . [ ی ِ خوا / خا ](نف مرکب ) زائرخوان . آنکه مردم را بزیارت خود دعوت کند. || مجازاً کنایت از آنکه زایران و قاصدان خود را چنان نوازش کند و گرامی دارد که کسان بزیارت او راغب شوند و قصد زیارت او کنند : امیر دوست نوازو امیر خصم گدازامیر شاعرخواه...
-
وایا
لغتنامه دهخدا
وایا. (ص ، اِ) مراد و مقصد و حاجت و ضروری . (برهان ). بایسته . دروا. دربایست . محتاج الیه . وایه . بایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : گاه و بیگاه راعی جودت زایران را روا کند وایا. شهاب الدین (از سروری ).ملک را ز حرزی که وایا بودنکوتر دعای رعایا بو...
-
زایر
لغتنامه دهخدا
زایر. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائر. زیارت کننده . ج ، زایرون ، زور، زوّار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بقصد زیارت آید. (فرهنگ نظام ) : زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود. منوچهری .صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس بند...
-
استعفاء
لغتنامه دهخدا
استعفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) معاف کردن تکلیف خواستن . (منتهی الارب ). معاف کردن خواستن . (زوزنی ). استدعاء کناره گیری از شغل : از شغلهائی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی ، استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ا...
-
متحمل
لغتنامه دهخدا
متحمل . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) بردارنده ٔ بار و بر خود گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل . ناصرخسرو.چون ایلک خان از احتشاد و...
-
پاک یزدان
لغتنامه دهخدا
پاک یزدان . [ ی َ ] (اِ مرکب ) یزدان پاک . خداوند پاک . قدّوس : بزرگی کن و چاره ٔ ما بسازهم از پاک یزدان نه ای بی نیاز. فردوسی .نه از پاک یزدان نکوهش بودنه شرم از یلان چون پژوهش بود. فردوسی .ازین بگذری سفله آنرا شناس که از پاک یزدان ندارد هراس . فردو...
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) در فارسی : تن . کس . شخص . (یادداشت مؤلف ). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات ). کس . فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی . (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است : از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح هر روز بدان در...
-
شناه
لغتنامه دهخدا
شناه . [ ش ِ ] (اِ) شنا. آشنا. سباحت . آب ورزی . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). شنا و آب ورزی . (برهان ). شناوری . (غیاث اللغات ). شنا کردن . (از اوبهی ). شناگری . (انجمن آرا). شناوری و دست و پا زدن وبا لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ) : اندر آن...
-
صریر
لغتنامه دهخدا
صریر. [ ص َ ] (ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن . || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی . || سرمازده شدن گیاه . (منتهی الارب ). || جرست کردن قلم و در و پالان شتر و محمل و آنچه بدان ماند. (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) بانگ قلم . (منتهی ...
-
ماه نو
لغتنامه دهخدا
ماه نو. [ هَِ ن ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هلال . (ترجمان القرآن ) (برهان ). هلال . (ناظم الاطباء). هلال . ابن مُزنَة. ابن مِلاط. (منتهی الارب ) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث ، قمریکان با انین . منوچهری .چون ببریدی شود هریک از آن د...