کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دوقلوهای تکتخم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی، زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← دوقلوهای تکزاگ
-
دوقلوهای همسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی، زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← دوقلوهای تکزاگ
-
crinkle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لگد زدن، زیگ زاگ
-
crinkles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زخم ها، زیگ زاگ
-
کات
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) زاج ، زاگ . ؛ ~ کبود زاج کبود، رنگ مس .
-
زاگاب
لغتنامه دهخدا
زاگاب . (اِ مرکب ) مداد است . (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). و رجوع به زاگ شود.
-
zigzag
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زیگ زاگ، کج و معوج، منکسر کردن، دارای پیچ و خم کردن، جناغی، شکسته
-
zig-zag
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زیگ زاگ، کج و معوج، منکسر کردن، دارای پیچ و خم کردن، جناغی، شکسته
-
زاگاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاگآب› (شیمی) [قدیمی] zāgāb مرکب سیاه که با آن مینوشتند؛ محلول زاج سیاه؛ محلول زاگ؛ آب سیاه.
-
بلخچ
لغتنامه دهخدا
بلخچ . [ ب َ خ َ / ب َ ل َ ] (اِ) زاج سیاه را گویند که قلیا باشد. (برهان ). زاگ سیاه . (الفاظ الادویة). زاگ سیاه که بدان خضاب کنندبه تازی زاج گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). لخچ . شخار.
-
زاغ سفید
لغتنامه دهخدا
زاغ سفید. [ غ ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاج سفید و زاگ سفید شود.
-
زاج
فرهنگ فارسی معین
[ معر. ] (اِ.) معرب زاگ ؛ جسمی است معدنی و بلوری شکل به رنگ های سفید، کبود، سبز، سیاه ، که مزة آن شیرین و قابض است و معمولاً در آب حل می شود.
-
لخج
لغتنامه دهخدا
لخج . [ ل َ] (اِ) زاگ سیه که رنگرزان دارند. لخچ : بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس .طیان .
-
کسیس
لغتنامه دهخدا
کسیس . [ ک َ ] (اِ) دارویی باشد که به سبب آن جوهر فولاد ظاهر گردد. (برهان ). دارویی که بدان تاب می دهند فولاد را. (ناظم الاطباء). زاگ زرد که چون در آتش اندازند و بعد از آن بسایند و بر پولاد مالند جوهر پیدا آید. (فرهنگ رشیدی ).
-
خطرمند
لغتنامه دهخدا
خطرمند. [ خ َ طَ م َ ] (ص مرکب ) گرانبها. قیمتی . (از آنندراج ) : خواسته گرچه عزیز است و خطرمند بودبر آن خواسته ده خواسته را نیست خطر. فرخی .... لکن زاگ خطرمند باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).