کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زأم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
ظأم
لغتنامه دهخدا
ظأم . [ ظَءْم ْ ] (ع مص ) با زنی آرمیدن . || باجناغ شدن .دو خواهر را دو مرد خواستن و در نکاح آوردن . || (اِ) شوی خواهر مرد. یِزنه . || باجناق . هم زلف . هم سلف . هم داماد. || سخن هرچه باشد. || غوغا. بانگ . رجوع به ظأب شود.
-
ذأم
لغتنامه دهخدا
ذأم . [ ذَءْم ْ ] (ع مص ) خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن . ذیم . حقیر داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن کسی یا چیزی را. عیب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بد گفتن از کسی یا چیزی . || راندن کسی را. || رسوا کردن کسی را. || لا تعدم...
-
جستوجو در متن
-
زآمی
لغتنامه دهخدا
زآمی . [ زُ می ی ] (ع ص نسبی ) از زآم (بمعنی مرگ ). قتّال . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به زآم و زأم شود.
-
زامی
لغتنامه دهخدا
زامی . [ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به زام است که اکنون معرب آن «جام » مشهور است . سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند . رجوع به انساب سمعانی و زام و جام شود.
-
زمم
لغتنامه دهخدا
زمم . [ زُم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ زام . (ناظم الاطباء). رجوع به زام شود.
-
زؤم
لغتنامه دهخدا
زؤم . [ زُءْم ْ ] (ع مص ) رجوع به زأم شود.
-
زامیاد
لغتنامه دهخدا
زامیاد. [ زام ْ ](اِخ ) نام یشت 19 است . رجوع به زامیادیشت شود.
-
acid mine drainage
زهاب اسیدی معدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] آبی اسیدی که از معادن و باطلههای معدنی یا از مناطق حفاریشده خارج میشود اختـ . زام AMD 2
-
زؤام
لغتنامه دهخدا
زؤام . [ زُ آ ] (ع مص )(از «زٔم ») زَأم . سریع مردن . || شدید خوردن . || ترسانیدن کسی را. || پرشدن شکم کسی از سردی تا آنکه لرزه گیرد او را. (از اقرب الموارد). || سخنی گفتن که حق و باطل آن معلوم نباشد: زأم لی کلمةً؛ طرحها لاأدری اء حق هی ام باطل ....
-
زامان
لغتنامه دهخدا
زامان . (ع اِ) تثنیه ٔ زام (زامان من النهار) نصف روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نصف روز که دو چهار یک باشد. (منتهی الارب ).
-
شتاب مردن
لغتنامه دهخدا
شتاب مردن . [ ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن به سرعت . مرگ سریع. زأم . (از منتهی الارب ). زؤم . (از منتهی الارب ).
-
زأمة
لغتنامه دهخدا
زأمة. [ زَءْ م َ ] (ع اِ) آواز سخت . ج ، زَأم . || حاجت . || (مص ) سخت خوردن و نوشیدن . || (اِ) باد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ذخیره ٔ طعام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن قدر از طعام که بسنده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب )....
-
زآف
لغتنامه دهخدا
زآف . [ زُ ](ع اِ) شتافتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است به معنی اعجال . (از اقرب الموارد). || (ص ) موت زآف ؛ مرگ شتاب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). موت زآف و زآم و ذعاف ؛ سریع. (از تاج العروس ). و گفته شده است : موت زآف ؛ مرگ...
-
زاویه ٔ هلالی
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ هلالی . [ ی َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زاویه ای است در محله ٔ جلوم دمشق . این زاویه پیش از این که به صورت زاویه درآید مسجدی کوچک بوده و شیخ محمدبن هلال زام حمدانی در آن اقامت داشت ، سپس توسعه یافت و محل تشکیل حفلات ذکر و اقامت نماز جمعه گردید. (از خط...