کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاول
لغتنامه دهخدا
زاول . [ وُ ] (اِ) نام شعبه ای از موسیقی . (ناظم الاطباء). گوشه ای از چهل و هشت گوشه ٔموسیقی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به آهنگ و زابل شود.
-
زاول
لغتنامه دهخدا
زاول . [ وُ ] (اِخ ) نام قومی و طائفه ای بود. (برهان قاطع).طائفه ٔ زابل . (ناظم الاطباء). و رجوع به زابل شود.
-
زاول
لغتنامه دهخدا
زاول . [ وُ ] (اِخ ) یکی از جمله ٔ هفت زبان فارسی باشد که آن را زاولی میگفته اند و اکنون متروک است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به زاولی شود.
-
زاول
لغتنامه دهخدا
زاول . [وُ ] (اِخ ) همان زابل است . (شرفنامه ٔ منیری ). همان زابل است که سیستان باشد. (برهان قاطع). مبدل زابل است . (فرهنگ نظام ). و بعضی گفته اند زابل مغیر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف . (فرهنگ رشیدی ) : نوذر و کاووس اگر نماند به اسطخررستم زاول ...
-
واژههای مشابه
-
شاه زاول
لغتنامه دهخدا
شاه زاول . [ هَِ وُ ] (اِخ ) خطابی است رستم پهلوان داستانی را.
-
شاه زاول
لغتنامه دهخدا
شاه زاول . [ هَِ وُ ] (اِخ ) شاه زابل .محمودبن سبکتکین غزنوی . (یادداشت مؤلف ). اشاره به سلطان محمود سبکتکین است . (برهان قاطع) : رسید شاه جهان سوی فخردین مهمان چو شاه زاول سوی غلام خویش ایاز. سوزنی .و رجوع به شاه زابل و محمود غزنوی شود.
-
زاول، زابل
لهجه و گویش تهرانی
ظهر
-
واژههای همآوا
-
زئول
لغتنامه دهخدا
زئول . [ زُ ] (ع مص ) دور گشتن و گردیدن از جای . تحول . زوال . زویل . زَوَل . زَوَلان . (اقرب الموارد). دور گشتن و دور گردیدن از جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زوال . (ناظم الاطباء). || اسم است زوال شمس را. (اقرب الموارد). مائل گردیدن آفتاب از میا...
-
جستوجو در متن
-
شاه زابل
لغتنامه دهخدا
شاه زابل . [ هَِ ب ُ ] (اِخ ) شاه زاول . عنوانی است سلطان محمود غزنوی را. (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). و رجوع به شاه زاول و محمود غزنوی شود.
-
زاولی
لغتنامه دهخدا
زاولی . [ وُ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شهر زاول ، زابلستانی . || مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ ،در لغت نامه شود. || یکی از جمله ٔ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء): فرهنگ نویسان ، زبانهای ایرانی ، پهلوی ، دری ، پارسی...
-
گورخان
لغتنامه دهخدا
گورخان . (اِخ ) نام امیر سلسله ٔ قراختایی معاصر سلطان سنجرو آنکه سنجر را در جنگ قطوان شکست داد : نه بر سنجر شبیخون برد زَاول گورخان وآخرشبیخون زد اجل تا گورخانه شد شبستانش .(دیوان خاقانی چ سجادی ص 214).
-
گنگل زدن
لغتنامه دهخدا
گنگل زدن . [ گ َ گ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) ظرافت کردن . (انجمن آرا). مزاح و مسخرگی کردن : یاد باد آن شب که در بیت الحرام خلوتی کردیم با یاران به هم باده میخوردیم و گنگل می زدیم زاول شب تا به وقت صبحدم .نزاری (از رشیدی و جهانگیری ).