کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاهد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زاهد
/zāhed/
معنی
کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد؛پارسا؛ پرهیزکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک ≠ بیتقوا
برابر فارسی
پارسا
دیکشنری
ascetic, devout, God-fearing, godly, pious, prayerful
-
جستوجوی دقیق
-
زاهد
فرهنگ نامها
(تلفظ: zāhed) (عربی) پارسا ، پرهیزکار ؛ (در تصوف) آن که از دنیا و بهرههای آن روی گردان است و مدام در حال عبادت و ذکر است ؛ (در اعلام) شیخ زاهد گیلانی از عارفان بنام ایرانی در قرن هفتم هجری .
-
زاهد
واژگان مترادف و متضاد
باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک ≠ بیتقوا
-
زاهد
فرهنگ واژههای سره
پارسا
-
زاهد
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (ص .) پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید.
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَ ِ ] (اِخ ) ابن سعید کاتب اول در دربار سلطان بزغش و مؤلف کتاب تنزیه الابصار و الافکار فی رحلة سلطان زنجبار است . این کتاب در لندن بسال 1878 م . بطبع رسیده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ص 261).
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (امیر...) فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است . خوندمیر آرد: در سنه ٔ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بو...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (غلام ثعلب ) محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم ابیوردی الاصل بغدادی المسکن و المدفن مکنی به ابوعمر و مشهور به مطرز و زاهدو غلام ثعلب ، از اکابر نحو و لغت و علوم عربیت و حدیث و از شاگردان بنام ثعلب نحوی معروف بوده و از همین روی غلام ثعل...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (کاریز...) از قنات های وقفی تبریز واقع در دروازه ٔ ری شهر مزبور بوده است . حمداﷲ مستوفی آرد: آب این کاریزها همه ملک است الا کاریز زاهد بدروازه ٔ ری و کاریز زعفرانی بدروازه ٔ نارمیان ... که بر شش کیلان سبیل است . (نزهة القلوب ص 77...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (میر...) محمد هروی فرزند محمد اسلم هروی و متوفی در 1101 هَ . ق . است در کابل وی بر شرح جلال الدین دوانی برتهذیب المنطق حاشیه ای نگاشته که در ضمن مجموعه ای درقازان بسال 1885 بطبع رسیده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1893، هروی ...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن خصیب محدث است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن نظام قاضی زاهد بهاری از مردان طریقت است . وی خدمت شرف الدین احمد منیری را دریافته و ملازمت او میکرده است و بطوری که در سیرت شرف الدین آمده ، درباره ٔ برخی مسائل پرسشهائی از شرف الدین کرده و شرف الدین پاسخ داده و پاسخها...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) احمدبن حسین مکنی به ابوبکر متوفی 337 هَ . ق . از پارسایان و عباد بنام شیراز است ازکرامات و پارسائیهای وی داستانهای بسیار و جالبی نقل شده . مسکن وی زاویه ای بود که از جذع های باریک و شکسته ای ساخته شده بود و هرگاه میان جذعها شکافی...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن سلمان مصری متوفی 819 هَ . ق . است . کتابی منظوم بنام منظومة الستین مسئلة در موضوع فقه شافعی تألیف کرده است . قبر وی مزاری است در مصر در جامع منسوب بدو. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 377: احمدبن محمد).
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) از حکام خاندان هکاری (کردستان ) متوفی در 995 هَ .ق . (از کتاب معجم الانساب والاسرات الحاکمة ص 395).
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) از قبیله های ساکن در کردمحله . رابینو آرد: از خشکفل که بستر عریض نهر داربن است و همچنین از رودخانه ٔ شش دالک عبور کردیم . کردمحله که در سر راه ما واقع بود محله ٔ عمده ٔ سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی د...