کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زانک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زانک
لغتنامه دهخدا
زانک . (اِخ ) (کوه ...) کوهی است در ترکستان ، در او معادن طلا و نقره است . (نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 195).
-
زانک
لغتنامه دهخدا
زانک . [ ن َ ] (اِخ ) لغتی است در زاذک که قریه ای بوده است در طوس خراسان . رجوع به معجم البلدان ، ذاذک و انساب سمعانی ، ذاذکی و زاذک در لغت نامه شود.
-
زانک
لغتنامه دهخدا
زانک . [ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) لغتی است در زانج و زابج . (از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زابج و زانج و مجله ٔ لغة العرب سال 8 ص 523 شود.
-
واژههای همآوا
-
ذانک
لغتنامه دهخدا
ذانک . [ ن ِ ک َ / ن ْ ن ِ ک َ ] (ع اِ) اسم اشاره ٔ بقریب . این دو مرد. ایشان دو مرد.
-
ذَانِکَ
فرهنگ واژگان قرآن
با تو هستم اين دو (پسوند "کَ" براي جلب توجه شنونده به کار رفته است و ذان تثنيه "ذا" ست که اسم اشاره به معني اين مي باشد )
-
جستوجو در متن
-
زاذک
لغتنامه دهخدا
زاذک . [ ذَ ] (اِخ ) قریه ای است در طوس خراسان که آن را زانک نیز گویند. (معجم البلدان از سمعانی ).
-
هم ناورد
لغتنامه دهخدا
هم ناورد. [ هََ وَ ] (ص مرکب ) هم نبرد. دو تن که با یکدیگر جنگ کنند : تو هم ناورد خاقانی نه ای زآنک سلاح مردی از تن برفشاندی .خاقانی .
-
فرغیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] farqiš کهنه؛ فرسوده: ◻︎ نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی: ۳۷۸).
-
روبه بازی کردن
لغتنامه دهخدا
روبه بازی کردن . [ ب َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روباه بازی کردن . رجوع به روباه بازی کردن شود : روبه بازی مکن در صف عشاق زانک زشت بود پیش گرگ شیر کند آهویی .ابوالفرج رونی .
-
زپ
لغتنامه دهخدا
زپ . [ زَ ] (ص ) راست و درست .(برهان ). بمعنی درست آمده . (جهانگیری ) : چشم گردان سوی راست و سوی چپ زآنک نبود بخت نامه راست زپ .مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 5 ص 115).
-
شکوفه زار
لغتنامه دهخدا
شکوفه زار. [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) بستانی که دارای شکوفه ٔ بسیار باشد. (ناظم الاطباء) : چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زآنک میوه ٔ جان از شکوفه زار توگم شد.خاقانی .
-
فزع یافته
لغتنامه دهخدا
فزع یافته . [ ف َ زَ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) در حال فزع و بیم . ترسان : خواهند ز تو امن فزع یافتگان زآنک در ظلمت و در خوف چراغی و رجایی . خاقانی .رجوع به فزع یافتن و فزع شود.
-
عشوه کردن
لغتنامه دهخدا
عشوه کردن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز و غمزه کردن . کرشمه کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر نیامدند و سخن نشنودند و عشوه کردند آنگاه بحکم مشاهده کار خویش می باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 658).تو بمخراش به عشوه رخ نیکی را زآنک هرکه او عشوه کن...