کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زامیاخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
spermatocyte
زامیاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] یاختهای که از رشد زامهزا به وجود میآید
-
واژههای مشابه
-
AMD 2
زام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← زهاب اسیدی معدن
-
زآم
لغتنامه دهخدا
زآم . [ زُ ] (ع ص ، اِ) مرگ کریه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معنی صحیح زآم مرگ کریه است . مرگ عاجل . (از تاج العروس ). موت سریع مجهز. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). مرگ شتاب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
زأم
لغتنامه دهخدا
زأم . [ زَ ءَ ] (ع مص )سخت ترسیدن . (اقرب الموارد). || ترسیدن . (منتهی الارب ). ج ِ زَاءْمَة. رجوع به زَاءْمَة شود.
-
زأم
لغتنامه دهخدا
زأم . [ زَ ءِ ] (ع ص ) مرد ترسناک . (منتهی الارب ). || مرد سخت ترسناک . (اقرب الموارد).
-
زأم
لغتنامه دهخدا
زأم . [ زَءْم ْ / زُءْم ْ ] (ع مص ) مرگ بشتاب ، سریع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردن . (منتهی الارب ). || بشدت خوردن . (اقرب الموارد). || نیک خوردن . (منتهی الارب ). || ترسانیدن کسی را. رأم البرد فلاناً؛ پر کرد سرما اندرون او را چنانکه بلرزد. ...
-
زام
لغتنامه دهخدا
زام . (اِخ ) دره ای است در هندوستان که سلطان محمود غزنوی در آن شکار میکرد. گویند در یک روز سیصد و سی و سه گرگ در آن دره گرفتند. (برهان قاطع). دره ای است در هندوستان ، سلطان محمود غزنوی در آن شکار بسیار کرد. گویند در یک روز صد وسی گرگ در آنجا شکار کرد...
-
زام
لغتنامه دهخدا
زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و شارح قاموس و سمعانی و حمویه چنین نوشته اند و شیخ احمد جامی شهیر آن شهر است و مؤلف گوید شاید سام بوده و زام شده چه سی...
-
زام
لغتنامه دهخدا
زام . (ع اِ) چهاریک از هر چیز: زام من النهار؛ چهاریک از روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
زام
لغتنامه دهخدا
زام . [ زام م ] (اِخ ) لقب سعدبن ابی خلف مولای بنی زهرةبن کلاب کوفی است و در بعضی نسخ وی را زارم ضبط کرده اند. نجاشی گوید: وی ثقه و اهل کوفه بوده و از ابی عبداﷲ (جعفر الصادق ) و ابی الحسن (موسی بن جعفر) (ع ) نقل حدیث کرده و کتابی نگاشته که ابن ابی عم...
-
زام
لغتنامه دهخدا
زام . [ زام م ] (ع ص ) از زم ّ (فعل مضاعف ) شتر که بینی خود را از رنج درد بلند کند. || مردی که سر خود را بلند کند. گرگ که سر گوسفند را بلند کند. || آنکه بینی خود را بلند کند؛ یعنی تکبر کند. (اقرب الموارد). متکبر و گردن کش . || مرد ساکت و خاموش و متکب...
-
زام
واژهنامه آزاد
در توضیح گفته شده که اکنون به نیشابور مشهور گفته می شود که این گونه نیست بلکه امروزه به شهر تربت جام گزیده شده است.
-
cell 4, cellule
یاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] واحد ساختاری و کارکردی موجودات زنده که از پوشش خارجی و میانیاخته و هسته تشکیل شده است * مصوب فرهنگستان اول
-
یاخته
واژگان مترادف و متضاد
۱. سلول ۲. آخته ۳. آموخته، پرورده