کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زال زر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زال مداین
لغتنامه دهخدا
زال مداین . [ ل ِ م َ ی ِ ] (اِخ ) پیر زنی که خانه ٔ مجاور ایوان داشت و با همه ٔ ابرام انوشیروان نفروخت و انوشیروان به ستم از وی نستد و کجی و قناسیی در کاخ راه یافت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) : نه زال مدائن کم از پیرز...
-
زال مستحاضه
لغتنامه دهخدا
زال مستحاضه . [ ل ِ م ُ ت َ ض َ / ض ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زال عقیم است که کنایه از دنیا باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) : ای زال مستحاضه که آبستنی به شرزان خوش عذار غنچه ٔ عذرا چه خواستی .خاقانی .
-
زال ابرو
لغتنامه دهخدا
زال ابرو. [ اَ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است به اعتبار هلال که ماه یکشبه باشد. (برهان قاطع). || کنایه از دنیا است . (آنندراج ).
-
زال پاشا
لغتنامه دهخدا
زال پاشا. (اِخ ) پدر محمدپاشا حاکم عادلجوز از امرای عثمانی معاصر شاه عباس اول است . رجوع به تاریخ عالم آرای عباسی ص 664 و 783 شود.
-
مویه ٔ زال
لغتنامه دهخدا
مویه ٔ زال . [ مو ی َ / ی ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) نام نوایی و لحنی باشد که مطربان خوانند و نوازند. (برهان ) (آنندراج ). نام لحن ونوایی از موسیقی . (ناظم الاطباء). نوایی است که مطربان زنند. (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی ) : به...
-
پور زال
لغتنامه دهخدا
پور زال . [ رِ ] (اِخ ) مراد رستم است . پهلوان داستانی معروف : نگهدار جان باش از پور زال بجنگت نباشد جز او کس همال . فردوسی .بدانکار خوشنود شد پور زال بزرگان که بودند با او همال . فردوسی .چونزد ده و دو رسانید سال برافراخت یال یلی پور زال . فردوسی .پو...
-
پل زال
لغتنامه دهخدا
پل زال . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به قلعه ٔ پل زال شود.
-
ما زال
دیکشنری عربی به فارسی
ارام , خاموش , ساکت , بي حرکت , راکد , هميشه , هنوز , بازهم , هنوزهم معذلک , ارام کردن , ساکت کردن , خاموش شدن , دستگاه تقطير , عرق گرفتن از , سکوت , خاموشي
-
زال تنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) zāltani حالتی مادرزادی که پوست بدن سفید روشن و موهای سر و ابرو و مژهها سفید یا بور و عنبیۀ چشمها صورتیرنگ است و چشم در برابر روشنایی بسیار حساس است؛ آلبینیسم.
-
پیره زال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pirezāl = پیرزال
-
زال زالَکْ
لهجه و گویش گنابادی
zalzalak در گویش گنابادی یعنی گلسرخسانان از تیره گلسرخیان ، یمیشان ، بلچ ، سیسه ، ولیک یا ولیگ
-
بَرد زال
لهجه و گویش بختیاری
bard-zâl سنگ چخماق.
-
زال سرسپید سیه دل
لغتنامه دهخدا
زال سرسپید سیه دل . [ ل ِ س َ س ِ دِ ی َهَْ دِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و مردم بی مهر و شفقت باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) : این سرسپید زال سیه دل طلاق ده اینک ببین معاینه فرزند شوهرش . خاقانی .و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات شود.
-
زال مو سیه
لغتنامه دهخدا
زال مو سیه . [ ل ِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی زال مستحاضه است که کنایه از دنیا باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). || کنایه از فلک است . (آنندراج ). || ساز چنگ را نیز گویند و آن سازی است مشهور که بیشتر زنان نوازند. (برهان قاطع).
-
زال بن سام
لغتنامه دهخدا
زال بن سام . [ ل ِ ن ِ ] (اِخ ) نام پدر رستم است . رجوع به تاریخ گزیده ص 90، 91، 92، 97،98 و تاریخ حبیب السیر و زال در همین لغت نامه شود.