کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زال
/zāl/
معنی
۱. (پزشکی) آنکه موهای سر، ابرو، و مژههایش سفید است؛ مبتلا به بیماری زالی.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: ◻︎ رشته تا یکتاست آن را زور «زالی» بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴).
۳. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] دنیا: ◻︎ این زال سرسپید سیهدل طلاق ده / آنک ببین معاینه فرزند شوهرش (خاقانی: ۲۲۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن ≠ جوان
دیکشنری
albino, white-haired
-
جستوجوی دقیق
-
زال
فرهنگ نامها
(تلفظ: zāl) (= زر) سفید موی ؛ (در اعلام) پسر سام و پدر رستم ، جهان پهلوان ایرانی .
-
زال
واژگان مترادف و متضاد
سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن ≠ جوان
-
albino
زال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] گیاهی که رنگ سبز خود را بهطور کامل از دست داده است
-
زال
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - پیر، فرتوت . 2 - کسی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد. 3 - نام پدر رستم .
-
زال
لغتنامه دهخدا
زال . (اِخ ) پدر رستم است چون او سفیدموی بوجود آمد به این نام خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) . داستان متولد شدن زال پدر رستم وپرورش یافتن او بدست سیمرغ در شاهنامه چنین آمده :از سام نریمان فرزندی آمد سپیدموی .بچهره نکو بود برسان شیدولیکن همه موی بودش...
-
زال
لغتنامه دهخدا
زال . (اِخ ) دهی است از دهستان پرزندات بخش زنوز شهرسان مرند. واقع در 33000گزی شمال باختری مرند و 3000گزی راه آهن جلفا به مرند و دارای آب از قنات و محصول غلات نخود و پنبه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
زال
لغتنامه دهخدا
زال . (ص ، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج ). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی ) : شیخ و فانی و یفن هم ّ و هرم پیر است و زال حیزبون ، شهله ، عجوزه دردبیس و شهبره . (نصاب ).زن پیر فرتوت سفیدموی و مر...
-
زال
لغتنامه دهخدا
زال . [ زال ل ] (ع ص ) درهم زال ؛ منصب ّ و قیل ناقص . (اقرب الموارد). درم ناقص و کم وزن . (آنندراج ).
-
زال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زار، زر› zāl ۱. (پزشکی) آنکه موهای سر، ابرو، و مژههایش سفید است؛ مبتلا به بیماری زالی.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: ◻︎ رشته تا یکتاست آن را زور «زالی» بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴).۳. ...
-
زال
دیکشنری فارسی به عربی
ابرص
-
زال
لهجه و گویش بختیاری
zâl زال، سفید، سفیدموى.
-
واژههای مشابه
-
نیم زال
لغتنامه دهخدا
نیم زال . (ص مرکب ) زنی که به نصف عمر رسیده . (فرهنگ فارسی معین ) زن میانه عمر. (آنندراج ). زن نصف عمر. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود.
-
مویه زال
فرهنگ فارسی معین
(یِ) (اِمر.) نام لحن و نوایی از موسیقی .
-
آب زال
لغتنامه دهخدا
آب زال . [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از آبراهه های کشگان رود که در نزدیکی قلعه ٔ قاسم بدان می پیوندد.