کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاغ چند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زاغ ده
لغتنامه دهخدا
زاغ ده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خوارچ بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 10000گزی شمال آمل و 4000گزی خاور راه آمل به محمودآباد. منطقه ٔ آن دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی مازندرانی و فارسی و آب آن از رودخانه ٔ هراز و چشمه ٔ اوج آبا...
-
زاغ رنگ
لغتنامه دهخدا
زاغ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زاغ . کنایت از شب و هر چیز سیاه : برآمد زاغ رنگ و ماه پیکریکی میغ از فراز کوه قارن .منوچهری .چو روز سپید از شب زاغ رنگ برآمد چو کافور از اقصای زنگ . نظامی .همه زیور روم شد زاغ رنگ بروم اندر آمد شبیخون زنگ . نظامی .
-
زاغ رو
لغتنامه دهخدا
زاغ رو. (اِ مرکب ) مؤلف آنندراج این کلمه را بدون ضبط و تفسیر آورده است با شاهد ذیل : خسروا لشکر خطش بدویددل نگه دار وقت زاغ رو است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
زاغ رود
لغتنامه دهخدا
زاغ رود. (اِخ ) از شعب رودخانه ٔ لار است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 67 بخش انگلیسی شود.
-
زاغ زبان
لغتنامه دهخدا
زاغ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست . (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است . (آنندراج ). || در اسب تعریف است . (برهان قاطع). و سیاهی زبان از محسنات اسب میباشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از قلم ...
-
زاغ سار
لغتنامه دهخدا
زاغ سار. (ص مرکب ) زاغ سر. (فهرست ولف ). همانند زاغ در سیاهی . کنایه است از سخت سیاه چهره : از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ . فردوسی . || کنایه از ظالم سرسخت . بی آبرو. دل سیاه . قسی القلب .و رجوع به زاغ سر شود.
-
زاغ سر
لغتنامه دهخدا
زاغ سر. [ س َ ] (ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد.فردوسی .
-
زاغ سرا
لغتنامه دهخدا
زاغ سرا. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است در تنکابن . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 208 بخش انگلیسی شود.
-
زاغ فعل
لغتنامه دهخدا
زاغ فعل . [ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه رفتارزاغ دارد. || مجازاً، بدفعل : از آن زاغ فعلان گه شبروی ز صف کلنگان فزون آمدیم . خاقانی .و رجوع به زاغ رو و زاغ شود.
-
زاغ مرز
لغتنامه دهخدا
زاغ مرز. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر از شهرستان ساری واقع در 2000گزی شمال باختری بهشهر و 16000گزی شمال نکا. منطقه ٔ آن دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی کردی ، فارسی و مازندرانی است . سکنه آن 950 تن و از طائفه ٔ عبد...
-
زاغ نول
لغتنامه دهخدا
زاغ نول . (اِ مرکب ) آلتی باشد آهنی و سرکج و دسته دار که بدان زمین کنند و در جنگ نیز بکار برند. (برهان قاطع). تبر سرتیز باریک نول مانند نول زاغ که بدان جنگ کنندو گاهی نیز زمین کنند. (آنندراج ). سلاح آهنی مثل تبرسرکج دسته دار باریک نوک . (غیاث اللغات ...
-
سبز زاغ
لغتنامه دهخدا
سبز زاغ . [ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان . || کنایه از دنیا. (برهان ) (آنندراج ).
-
قره زاغ
لغتنامه دهخدا
قره زاغ . [ ق َ رَ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه واقع در 26 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و15 هزارگزی شمال راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب . موقعجغرافیایی آن کوهستانی و معتدل سالم است . سکنه ٔ آن 196 تن . آب آن از چشمه و م...
-
چشم زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) če(a)šmzāq ۱. ویژگی کسی که چشمان کبودرنگ دارد؛ کبودچشم.۲. [قدیمی، مجاز] بیشرم؛ بیحیا.
-
زاغ پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغپای› [قدیمی، مجاز] zāqpā طعنه؛ سرزنش؛ ملامت: ◻︎ کبک خرامنده به صحن سرای / کبک روان را بزده زاغپای (امیرخسرو: لغتنامه: زاغپا).