کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاغ سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زاغ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāqrang به رنگ زاغ؛ هرچیز سیاه که به سیاهی پر زاغ باشد: ◻︎ چو روز سپید از شب زاغرنگ / برآمد چو کافور از اقصای زنگ (نظامی۵: ۹۰۵).
-
زاغ زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāqzabān ۱. [مجاز] سیاهزبان؛ کسی که هرگاه نفرین کند مؤثر واقع شود.۲. ویژگی اسبی که زبانش سیاه باشد و آن را حسن اسب میدانستند.۳. (اسم) [مجاز] قلم: ◻︎ زاغزبانی که ز فر همای / کبک روان را بزند زاغپای (امیرخسرو: لغتنامه: زاغبان).
-
زاغ نول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مرکب از زاغ+ نول] [قدیمی] zāqnul ۱. منقار زاغ.۲. تیر نوکتیز.۳. وسیلۀ آهنی سرکج و دستهدار که با آن زمین را بکنند. در جنگ هم به کار میرفته.
-
مَا زَاغَ
فرهنگ واژگان قرآن
منحرف نشد - كج نشد
-
زاج، زاغ
لهجه و گویش تهرانی
ماده شیمیائی
-
زاغ ،زاغول
لهجه و گویش تهرانی
چشم آبی،کبود چشم
-
زاغ زدن
لهجه و گویش تهرانی
جاسوسی کسی را کردن،مراقبت
-
زاغ زن
لهجه و گویش تهرانی
مامور مراقبت
-
زاغ آباد
واژهنامه آزاد
محله ای قدیمی در ورنوسفادران خمینی شهر که در اصل به گروهی که از هسته مرکزی شهر جدا بوده ودر محلات حاشیه ای اسکان داشته اند اطلاق می شود
-
زاغ چوق زدن،زاغ سیاه چوُغ زدن
لهجه و گویش تهرانی
مراقب کسی بودن ،تجسس
-
زاغ و زوغ
فرهنگ فارسی معین
(غُ) (اِ.) (عا.) 1 - فرزندان خردسال و اقوام نزدیک کسی . 2 - شور و غوغا و آشوب . 3 - گریه و ناله .
-
زاغ ده باش
لغتنامه دهخدا
زاغ ده باش . [ غ ِ دِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ اهلی است که بعربی قققه گویند. رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد و زاغ اهلی و زاغ دشت شود.
-
زاغ و زوغ
لغتنامه دهخدا
زاغ و زوغ .[ غ ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه ، اولاد و کسان و فرزندان خردسال . رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
-
زاغ و زیغ
لغتنامه دهخدا
زاغ و زیغ. [ غ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) زاغ و زوغ است و رجوع به زاق و زیق شود.
-
بی زاغ و زوغ
لغتنامه دهخدا
بی زاغ و زوغ . [ غ ُ / زاغ ْ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاغ و زیغ. بی زاق و زیق . در تداول عامه بمعنی بی بچه و امثال آن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به «زاغ و زوغ » شود.