کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاغ زبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زاغ سه پر
لغتنامه دهخدا
زاغ سه پر. [ غ ِ س ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از تیر است (آنندراج ) : دو زاغ کمان چون پرید ازسه سرگذر کرد زاغ سه پر از سه سر.سعید اشرف (از آنندراج ).
-
زاغ و زوغ
لغتنامه دهخدا
زاغ و زوغ .[ غ ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه ، اولاد و کسان و فرزندان خردسال . رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
-
زاغ و زیغ
لغتنامه دهخدا
زاغ و زیغ. [ غ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) زاغ و زوغ است و رجوع به زاق و زیق شود.
-
بی زاغ و زوغ
لغتنامه دهخدا
بی زاغ و زوغ . [ غ ُ / زاغ ْ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاغ و زیغ. بی زاق و زیق . در تداول عامه بمعنی بی بچه و امثال آن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به «زاغ و زوغ » شود.
-
بی زاغ و زیغ
لغتنامه دهخدا
بی زاغ و زیغ. [ غ ُ / زاغ ْ غ ُ ] (ترکیب عطفی ،ص مرکب ) در تداول عامه ، بی زاق و زوق . بی زاق و زیق . بی زاغ و زوغ . بی بچه و امثال آن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به زاغ و زیغ، زاق و زیق ، زاق و زوق شود.
-
زاغ و زوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغوزیغ› [عامیانه، مجاز] zāq[q]ozuq ۱. فرزندان خردسال کسی.۲. سروصدا.
-
زاغ و زوغ
لهجه و گویش تهرانی
فرزندان خردسال
-
بلبل و زاغ
فرهنگ گنجواژه
زیبا و زشت.
-
بور و زاغ
فرهنگ گنجواژه
بور.
-
زاغ و زَغَن
فرهنگ گنجواژه
مرغان بد آوا و ناخوشایند، افراد شوم.
-
زاغ و زوغ
فرهنگ گنجواژه
زاق و زوق ، بَرو بچه،فرزندان خردسال، سرو صدا، نق زدن.
-
زاغ و زوغ
فرهنگ گنجواژه
بچه.
-
زاغ و زیغ
فرهنگ گنجواژه
صدای بچه، فرزندان خردسال.
-
جستوجو در متن
-
زبان سیاه
لغتنامه دهخدا
زبان سیاه . [ زَ ] (ص مرکب ) سیاه زبان . رجوع به «زبان » و «زاغ زبان » شود.
-
جگربند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jegarband ۱. مجموع دل، جگر، و شُش، مخصوصاً در گوسفند و گاو که برای پختن بگیرند: ◻︎ یا به تشویش و غصه راضی شو / یا جگربند پیش زاغ بنه (سعدی: ۷۰).۲. [مجاز] فرزند عزیز: ◻︎ زبان بزرگان پر از پند بود / تهمتن به درد از جگربند بود (فردوسی۲: ۱...