کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زازل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زازل
لغتنامه دهخدا
زازل . [ زَ ] (اِ) زازال است ، رجوع به زازال و ناظم الاطباء شود.
-
زازل
لغتنامه دهخدا
زازل . [ زِ ] (اِ) ترشی پالا باشد و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد وطباخان و حلوائیان بدان برنج و شیره و امثال آن صاف کنند. (برهان قاطع). مطلق آلت پالادن و صاف کردن هر چیزی . (آنندراج ). و آن را پالاوان و پالاون و پالوانه و پالونه و آون و تر...
-
زازل
لغتنامه دهخدا
زازل . [ زِ ] (اِخ ) دهی است جزء بلوک پیرکوه دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در جنوب خاوری رودبار در 4000گزی جنوب خاوری امام . منطقه ای است کوهستانی و سردسیر، زبان اهالی گیلکی است آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ای...
-
جستوجو در متن
-
آرون
لغتنامه دهخدا
آرون . [ وَ ] (اِ) آبکش . ترشی پالا. زازل . رجوع به آردن شود. و ظاهراً یکی از دو صورت مصحف دیگریست .
-
ترشی پالا
لغتنامه دهخدا
ترشی پالا. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترشی پالان . ترش پالا. (ناظم الاطباء). زازل . (جهانگیری ). آبکش . پرویزن . رجوع به ترشپالا شود.
-
آردن
لغتنامه دهخدا
آردن . [ دَ ] (اِ) ظرفی چون طبقی با سوراخهای بسیار که طباخان و حلوائیان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و غیر آن بدان پالایند. آبکش . پالاون . پالونه . ترشی پالا. ماشو. ماشوب . سماق پالا. اَردَن . پالوانه . زازل . || کفگیر. || (اِخ ) نام ولایتی ....
-
پالاوان
لغتنامه دهخدا
پالاوان . (اِ مرکب ) پالاون . ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزها در آن صاف کنند وآنرا ترشی پالا گویند. (برهان ). ظرفی بود مانند طبقی که در آن سوراخ بسیار باشد مثل کفگیر که طباخان و حلوائیان آنرا بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشیها و امثال آنرا بدان صاف...
-
پالاون
لغتنامه دهخدا
پالاون . [ وَ ] (اِ مرکب ) پالونه . مصفات . صافی راوُوق . آبکش . ترشی پالا. زازل . (جهانگیری ) . پالاوان . سماق پالا. اَردَن : وصف دروغ نیز دروغ است از آنک با نان رود طبیعت پالاونش . ناصرخسرو.افشره خون دل از چشم اوریخته پالاون مژگان فرو.ابوشعیب (ازفر...
-
پالوانه
لغتنامه دهخدا
پالوانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پالوایه . مرغی است چند گنجشکی سیه و سپید و کوتاه پای چون بر زمین نشیند بدشواری برخیزد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). مرغی است سیاه و کوچک که پیوسته در پرواز باشد و چون بنشیند نتواند برخاست و آنرا بادخورک هم می...
-
پالونه
لغتنامه دهخدا
پالونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پالوانه . (برهان ). پالاوان . پالاون . پالونیه . ترشی پالا. سماق پالا. آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند. غلل . (دهار). ناطب . ناطبه . منطب . مصفاة. (دهار) (تفلیسی ). آبکش . پرویزن . صافی . جایگاهی از کرباس ...