کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زارع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زارع
/zāre'/
معنی
زراعتکننده؛ کشتکار؛ کشاورز؛ برزگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زراعتپیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر
برابر فارسی
کشاورز
دیکشنری
cultivator, farmer, peasant
-
جستوجوی دقیق
-
زارع
واژگان مترادف و متضاد
برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زراعتپیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر
-
زارع
فرهنگ واژههای سره
کشاورز
-
زارع
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) کشاورز.
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) ابن عامر (یا ابن عمرو) عبدی مکنی به ابوالوازع از وافدین بر پیغمبر (ص ) بوده است و ازوی درباره ٔ داستان اشج عبدالقیس روایتی کرده است . ام ابان بنت الوازع دختر پسر او از روات است و از او نقل حدیث کرده است . ازدی گوید این دختر تنها ...
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحیم عراقی محدث است . (از تاج العروس ).
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) لقب ابوزرعة رازی ، حافظ مشهور است . (از تاج العروس ).
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) نام سگی است و بدین مناسبت سگان را اولاد زارع نامند. (از تاج العروس ) (اقرب الموارد).
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از زرع .برزگر. (دهار). زراعت کننده . (آنندراج ) : خود گرفتم به حکم صاحب شرع زارع غاصب است مالک زرع .دهخدا (دیوان ص 109).
-
زارع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: زُرّاع] zāre' زراعتکننده؛ کشتکار؛ کشاورز؛ برزگر.
-
واژههای مشابه
-
زارع آباد
لغتنامه دهخدا
زارع آباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچال مشهور به مال امیری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
ام زارع
لغتنامه دهخدا
ام زارع . [ اُم ْ م ِ رِ ] (ع اِ مرکب ) سگ ماده . (از المرصع).
-
مالک و زارع
فرهنگ گنجواژه
ارباب و رعیت.
-
واژههای همآوا
-
ذارع
لغتنامه دهخدا
ذارع . [ رِ ] (ع اِ) خیک خرد شراب . مشکولی . خیکچه ٔ شراب . مشکیزه ٔ شراب . ج ، ذوارع .