کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زارزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زارزار
/zārzār/
معنی
با سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم.
〈 زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.
〈 زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.
〈 زارزار نالیدن: (مصدر لازم) ناله کردن از سوز دل؛ سخت نالیدن: ◻︎ بلبلی زارزار مینالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲: ۶۶۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زارزار
لغتنامه دهخدا
زارزار. (ق مرکب ) برای مبالغه آید .- زارزار سوختن ؛ بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه ٔ آتش شدن . بخواری به آتش سوختن : دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ. عطار.- زارزار کشته شدن ؛ کشته شدن بزاری و زبونی . کشته گردیدن بذ...
-
زارزار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) zārzār با سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم.〈 زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.〈 زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.〈 زارزار نالیدن: (مصدر لازم) ناله کردن از سوز دل؛ س...
-
واژههای همآوا
-
زار زار
فرهنگ فارسی معین
(ق .) به حال زاری ، به حالت خواری و زبونی .
-
زار زار
لهجه و گویش بختیاری
zâr zâr عرعر (صداى الاغ).
-
جستوجو در متن
-
زارازار
لغتنامه دهخدا
زارازار. (ق مرکب ) بحال زاری . زارزار : موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارا زار. حکیم زلالی (از آنندراج ).و رجوع به زار شود.
-
سابری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سابور، نام قدیم شهری در فارس) [عربی: سابریّ] [قدیمی] sāberi ۱. از مردم سابور.۲. مربوط به سابور: ◻︎ ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راستگویی بود نالان بر تن او زارزار (مسعودسعد: ۱۶۳).۳. نوعی جامۀ ابریشمی لطیف.۴. زره محکم ریزباف...
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِخ ) غلام حیدرخان بن غلامحسین خان . ازشعرای هندوستان و اکابر آنجاست ، لیدر لکنهو، به جنون مبتلا گردید و بدین بیماری وفات یافت . از او است :سینه را داغدار باید کردلاله را شرمسار باید کردابر برخاست بی می و ساقی گریه ای زارزار باید کرد.(...
-
زاری زار
لغتنامه دهخدا
زاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- || به خواری . به ذلّت . با مذلّت : بعد از آن [ فرعون ] فرمود تا آن مهتران را بزاری زار بکشتند.(مجمل التواریخ و الق...
-
خلیده جگر
لغتنامه دهخدا
خلیده جگر. [ خ َ دَ / دِ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) مجروح جگر. کنایه از شکسته و فگار : اگر مانده بودی برادر مراکه پیوسته بد او ز مادر مرابه تنها نماندستمی زارزارخلیده جگر، زیر دندان مار.فردوسی .
-
تلخناک
لغتنامه دهخدا
تلخناک . [ ت َ ] (ص مرکب ) بسیار تلخ و دارای تلخی .(ناظم الاطباء). ناگوار. سخت و رنج آمیز : جهان زهر است و خوی تلخناکش به کم خوردن توان رست از هلاکش . نظامی .گلابم گر کنم تلخی چه باک است گلاب آن به که او خود تلخناک است . نظامی .این شربت اگرچه تلخناک ...
-
ندائی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
ندائی سمرقندی . [ ن ِ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) محمدصالح (شیخ ...) سمرقندی ، متخلص به ندائی . او راست :جور و جفا مکن بکن مهر و وفا نگار من خنده ٔ خود مبین ببین گریه ٔزارزار من لب به لبم بنه منه داغ جدائیم به جان همدم کس مشو بشو از ره لطف یار من تیغ ست...
-
اشک تلخ
لغتنامه دهخدا
اشک تلخ . [ اَ ک ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک چشم . (برهان ). || آب چشم که از گریه واندوه زاید. کذا فی الادات و القنیة. (مؤیدالفضلا). اشک غم . (رشیدی ). کنایه از اشک ماتمین و غمگین باشد. (هفت قلزم ). اشکی که از گریه ٔ غم بریزد : چنان محوم که ...
-
مویه
لغتنامه دهخدا
مویه . [ مو ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم از موییدن . اسم مصدر از موییدن . نوحه و گریه و ناله ٔ آهسته با گریه . (یادداشت مؤلف ). گریه و نوحه و زاری . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). گریه ٔ با نوحه را گویند. (برهان ). گریه و زاری . (صحاح...