کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاذ
لغتنامه دهخدا
زاذ. (اِ) نوعی خرما است . (آنندراج ). صاحب تعلیقات المعرب در ذیل کلمه ٔ ازاذ آرد: این کلمه در اصول خطی المعرب ازاذ آمده و ابن جنی گفته است عرب این کلمه را در شعر زاذ آورد چنانکه راجز گوید:یغرس فیها الزاذ و الاعرافاو النابجی مسدفاً اسدافاً.ابن درید در...
-
زاذ
لغتنامه دهخدا
زاذ. (اِخ ) ابن بهیش . از سرداران ایران در جنگ قادسیه است که ریاست گروه پیاده را داشت و حریف وی در لشکر اسلام عاصم بن عمرو بوده . وی یکی از چند تن از سرداران ایرانی است که چون شکست را نزدیک دیدند فرار کردند و در عقد پیمان صلح با خالدبن ولید شرکت جستن...
-
واژههای همآوا
-
زاز
لغتنامه دهخدا
زاز. (اِخ ) زار است که قریه ای است در اشتیخن و سمعانی آن را با دو «ز» ضبط کرده است . رجوع به تاج العروس ، زور و معجم البلدان و رجوع به زار در لغت نامه شود.
-
زاز
لغتنامه دهخدا
زاز. (ع اِ) دزی در ذیل زاز، بالزاز را بمعنی با فشار و قوت آورده است : فصّص بالزاز؛ مینا کرد چیزی را. بفشار نگین گذاری کردن . رجوع به دزی ج 1 ص 577 شود.
-
ضعز
لغتنامه دهخدا
ضعز. [ ض َ ] (ع مص )نیک کوفته و پاسپرده کردن چیزی را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ازاذواری
لغتنامه دهخدا
ازاذواری . [ اَ زاذْ ] (ص نسبی ) منسوب به ازاذوار.
-
آزاذوار
لغتنامه دهخدا
آزاذوار. [ زاذْ ] (اِخ ) نام شهری کوچک از اعمال جوین از سوی قومِس . آزادوار.
-
ازاذوار
لغتنامه دهخدا
ازاذوار. [ اَ زاذْ ] (اِخ ) آزادوار. قریه ٔ معروفی از قرای جوین از نواحی خراسان . (انساب سمعانی ). و رجوع به آزادوار شود. یاقوت گوید من آنرا دیدم و آن قصبه ٔ خرّه جوین از اعمال نیشابور است و آن اولین خرّه است در راه مسافری که از ری آید و آباد و پرجمع...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (ع اِ) طعامی که در سفر با خود گیرند. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). توشه . (دهار) (آنندراج ) : زاد همی ساز و شغل خوش همی برچند بری شغل نای و شغل چغانه . کسائی .بی زاد مشو برون و مفلس زین خیمه ٔ بی در مدوّر. ناصرخسرو.زاد برگیر و سبک باش و مکن جای...