کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زاجل
معنی
(جِ) [ ع . ] 1 - (اِفا. ص .) مرد بلند آواز. 2 - (اِ.) یکی از آهنگ های موسیقی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاجل
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] 1 - (اِفا. ص .) مرد بلند آواز. 2 - (اِ.) یکی از آهنگ های موسیقی .
-
زاجل
لغتنامه دهخدا
زاجل . [ ج َ ] (اِخ ) نام اسب زیدالخیل . (منتهی الارب ).
-
زاجل
لغتنامه دهخدا
زاجل . [ ج َ ] (ع اِ) منی نر یا منی شترمرغ نر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آبی که از دبر شترمرغ در ایام حضانت بیضه فروریزد. (منتهی الارب ). و رجوع به اقرب الموارد و رجوع به زاجل در این لغت نامه شود. || نوعی از داغ گردن . (اقرب الموار...
-
زاجل
لغتنامه دهخدا
زاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) مرد بلندآواز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و حدیث «لهم زجل بالتسبیح » هم بدین معنی است . (اقرب الموارد). || بطرب درآورنده . (اقرب الموارد). || (اِ) یکی از آهنگهای موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || کبوتر دور پرواز. و حمام الزاجل ؛ ...
-
واژههای مشابه
-
زآجل
لغتنامه دهخدا
زآجل . [ زَ ج ِ ] (ع ص ) ضعیف . (از اقرب الموارد). مرد سست اندام و ضعیف . (منتهی الارب ). رجوع به زئجیل شود.
-
واژههای همآوا
-
ذاجل
لغتنامه دهخدا
ذاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) ستمگر. ستمکار. ظالم . جائر.
-
زآجل
لغتنامه دهخدا
زآجل . [ زَ ج ِ ] (ع ص ) ضعیف . (از اقرب الموارد). مرد سست اندام و ضعیف . (منتهی الارب ). رجوع به زئجیل شود.
-
جستوجو در متن
-
وشاح
لغتنامه دهخدا
وشاح . [ وَش ْ شا ] (ع ص ) موشِح . زاجل . زجال . تصنیف سرای . حراره گوی .کاری ساز. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به زاجل شود.
-
حراره گوی
لغتنامه دهخدا
حراره گوی . [ ح َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) ترانه ساز.تصنیف ساز. تصنیف سرای . زاجل . زجّال . وَشّاح . موشح .
-
زئجیل
لغتنامه دهخدا
زئجیل . [ زِءْ ] (ع ص ) مرد سست اندام و ضعیف . (منتهی الارب ). ضعیف . (اقرب الموارد). رجوع به زآجل شود.
-
کاری سرای
لغتنامه دهخدا
کاری سرای . [ س َ ] (نف مرکب ) زجال . زاجل . وشاح . تصنیف ساز. حراره گوی . مُوَشَّح .
-
زواجل
لغتنامه دهخدا
زواجل . [ زَ ج ِ ] (ع اِ) (از «زج ل ») ج ِ زاجِل ، به معنی چوب بند سر مشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).