کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاب بزرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زاب صغیر
لغتنامه دهخدا
زاب صغیر. [ ب ِ ص َ ] (اِخ ) مؤلف جغرافیای سیاسی گوید: رودی بوده که در ایالت آشور جریان داشته است و عثمانیها آن را آلتون سو (چشمه ٔ طلا) مینامند و از واردات دجله بوده است . این رودخانه در نزدیکی رودخانه ٔ دیگری است که نام آن نیز زاب است و یونانیها آ...
-
زاب مجنون
لغتنامه دهخدا
زاب مجنون .[ ب ِ م َ ] (اِخ ) نام قطعه ٔ اخیر زاب اعلی است که ازموصل میگذرد و بدجله فرومیریزد، زیرا جریان آن در قسمت اخیر مسیر خویش بسیار تند است . (از معجم البلدان ج 4 ص 364). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 215 شود.
-
زاب نودک
لغتنامه دهخدا
زاب نودک . [ ب ِ دَ ] (اِخ ) بموجب آنچه در تواریخ درباره ٔ نسبت زاب آمده است فرزند مایسوبن نودَربن منوچهر و پدر کیقباد است . (فارسنامه ٔابن بلخی ص 14). و رجوع به زاب و زاب طهماسب شود.
-
جستوجو در متن
-
زابین
لغتنامه دهخدا
زابین . [ ب َ ] (اِخ ) زابین به عراق اندر بگشاد [ زاب ] چنانکه گفته ایم و آن را زاب بزرگ و زاب کوچک خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 44). و ابن البلخی آرد:در عراق دو نهر آورد که آن را زابین خوانند و معنی زاب آن است که زو آب . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص...
-
بابغیش
لغتنامه دهخدا
بابغیش . [ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ میانه ٔ آذربایجان و اربل . رودخانه ٔ زاب اعلی (بزرگ ) از آن میگذرد. (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 25) (مراصدالاطلاع ).
-
لیکوس
لغتنامه دهخدا
لیکوس . (اِخ ) (رود...) نام دیگر رودزاب علیا به ایران . لیکوس را با زاب بزرگ یا علیا تطبیق داده اند. (ایران باستان ج 2 ص 2122). قول دیگر آنکه این رود را با زهاب سفلی تطبیق میکنند و بعضی آن را زهاب کوچک نامیده اند. (ایران باستان ج 2 ص 1392).
-
حدیثةالموصل
لغتنامه دهخدا
حدیثةالموصل . [ح َ ث َ تُل ْ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در نزدیکی موصل که بر نهر زاب واقع شده است . و بنا به روایتی در روزگار خلافت خلیفه ٔ اول ، زمان بنا شدن موصل این قصبه نیز بنا شده است . و بگفته ٔ یاقوت در زمان مروان حمار این مکان را ب...
-
عقبة
لغتنامه دهخدا
عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن نافعبن عبدالقیس اموی قرشی فهری . از فاتحان و فرماندهان بزرگ در صدر اسلام وی در سال یکم پیش از هجرت متولد شد و او را با پیامبر اسلام (ص ) صحبتی نبود. او پسرخاله ٔ عمروبن عاص بود و از جانب وی به سال 42 هَ . ق . والی افریقیة...
-
آلان
لغتنامه دهخدا
آلان . (اِخ ) نام مملکت و قومی به نزدیکی ارمینیه مشتمل بر قراء کثیره . یاقوت گوید این کشور مجاور دربند است در جبال قفقاز و لقب پادشاه آنجا کنداج است و میان این مملکت و جبال قفقاز قلعه و پلی است بزرگ و قلعه را باب اللان نامند و تا تفلیس چندین روزه راه...
-
سردشت
لغتنامه دهخدا
سردشت . [ س َ دَ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان مهاباد، در جنوب باختری مهاباد واقع و حدود آن بشرح زیر می باشد: از شمال به دهستان نگور، از جنوب به رودخانه ٔ زاب کوچک مرز عراق ، از خاوربه دهستان کورک مهاباد و نماشیر بانه و از باختر به مرز...
-
جزیره
لغتنامه دهخدا
جزیره . [ ج َ رَ ] (اِخ ) که آنرا جزیره ٔ اقور و جزیره ٔ قور و اقلیم اقور نیز گویند، عرب به بین النهرین علیا اطلاق میکردند. مؤلف بلدان الخلافة الشرقیه آرد: اعراب بلاد بین النهرین علیا را جزیره می نامیدند، زیرا آبهای دجله و فرات علیا جلگه های آنجا را...
-
باسک
لغتنامه دهخدا
باسک . (اِخ ) یکی از دهستانهای هفت گانه ٔ بخش سردشت شهرستان مهاباد که در جنوب خاوری بخش واقع و هوای آن معتدل و نسبةً سالم میباشد. از شمال بدهستان کلاس و بریاجی و از جنوب بدهستان بانه و مرز عراق و از خاور بدهستان کلاس و نماشیر بانه و از باختر به دهستا...
-
طهماسب
لغتنامه دهخدا
طهماسب . [ طَ ] (اِخ ) تهماسپ . نام یکی از پادشاهان ایران بوده است . گویند هفت سال خراج تمام ایران رابخشید و پنجاه سال پادشاهی کرد. (برهان قاطع). طهماسب پدر «زو» است و «زو» پس از نوذر پنج سال پادشاهی کرده است . رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی شود : ز تخم فر...
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک را گویند. (جهانگیری ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و گودال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مغاک و زمین نشیب . (غیاث ). لان . کِریشَک . کُریشَنک . غُفچ . (برهان ). چال . چاله . چال...
-
دجلة
لغتنامه دهخدا
دجلة. [ دِ ل َ / دَ ل َ ] (اِخ ) نهر بغداد. (منتهی الارب ). نهرالسلام . رودی که از عراق گذرد و بغداد بر ساحل آن است . اراوند. آروند. اروند. اروندرود. رود که از دیاربکر و موصل و بغداد گذرد و چون متصل به فرات شود ازباب تسمیه ٔ کل به جزء اروندرود گویند ...