کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زابگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زابگر
/zābga(o)r/
معنی
ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا؛ زنبغل؛ زنبلغ؛ آپوخ: ◻︎ من کنم پیش تو دهان پرباد / تا زنی بر لبم تو زابگری (رودکی: ۵۳۰)، ◻︎ گردن ز در هزار سیلی / لفچت ز در هزار زابگر (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۸ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زابگر
لغتنامه دهخدا
زابگر. [ گ ُ ] (اِ) زابغر باشد یعنی نوسکه به رومی . (فرهنگ اسدی طوسی ص 136). و آن را زنبلغ نیز گویند. (برهان قاطع) : من کنم پیش تو دهان پربادتا زنی بر کپم تو زابگری . رودکی .گوید منم مهتر بازار شهرهابس کاج خورد مهتر بازار و زابگر. منجیک .و رجوع به زن...
-
زابگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زبگر، زابغر، زبغر› [قدیمی] zābga(o)r ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا؛ زنبغل؛ زنبلغ؛ آپوخ: ◻︎ من کنم پیش تو دهان پرباد / تا زنی بر لبم تو زابگری (رودکی: ۵۳۰)، ◻︎ گردن ز در هزار سیلی / لفچت ز در هزار زابگر (منجیک: شاعران بی...
-
جستوجو در متن
-
لپق
لغتنامه دهخدا
لپق . [ ل ُ پ ُ ] (اِ) زابگر. رجوع به زابگر شود.
-
آچوق
فرهنگ واژههای سره
زابگر
-
زنبلغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zambaloq = زابگر
-
زبغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زبگر› [قدیمی] zabqor = زابگر
-
زنبغل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zambaqal = زابگر
-
زابغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zābqa(o)r = زابگر
-
زبغره
لغتنامه دهخدا
زبغره . [ زَ ب َ غ ُ ] (اِ) همان زابگر. (رشیدی ).
-
زبگر
لغتنامه دهخدا
زبگر. [ زِ ب َ گ ُ ] (اِ) لغتی در زَبگُر و زابگر، آپوق . (از برهان قاطع). رجوع به ماده ٔ زیر و «زیگر» شود.
-
زبغر
لغتنامه دهخدا
زبغر. [ زَغ ُ / غ َ ] (اِ) با لفظ خوردن و زدن مستعمل هر کدام بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد سازد و دیگری چنان دست بر آن زنند که باد از دهانش با صدا بجهد. (آنندراج ). آن است که کسی دهان خود را پرباد کند ودیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد با...
-
زابغر
لغتنامه دهخدا
زابغر. [ غ ُ ] (اِ) آن باشد که کسی دهان خود را پرباد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). و آن را بترکی آپوق گویند. (آنندراج ). و رجوع به زابگر، زبغر و زبگر شود.
-
زبکر
لغتنامه دهخدا
زبکر. [ زَ ب َک ْ ک ُ ] (اِ) لغتی است در زبگر و زابگر و زِبَگَر. (از برهان قاطع) (رشیدی ) : گویی که منم مهتر بازار نمدهابس خورده ای مهتربازار زبکر .منجیک .
-
زبگر
لغتنامه دهخدا
زبگر. [ زَ ب َ گ ُ ] (اِ) همان زابگر. (رشیدی ) : گر لاف زند خصم دهان کرده پر از باداز دست حوادث زبگر قسمت او باد.لطیفی (از رشیدی ).