کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زائل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زائل
معنی
کهنه , منسوخ
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زائل
دیکشنری عربی به فارسی
کهنه , منسوخ
-
جستوجو در متن
-
منسوخ
دیکشنری فارسی به عربی
الغ , زائل , معتق , ميت
-
زایل
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . زائل ] (اِفا.) زوال یابنده .
-
بستن
لهجه و گویش تهرانی
با جادو ،یا دعا مانع شدن:()بخت،() مرد:قدرت جنسی مرد را زائل کردن
-
دیرپا
لغتنامه دهخدا
دیرپا. (نف مرکب ) دیرپای . دائم و پاینده . که زود زائل نگردد. (آنندراج ). پایدار. مداوم . بادوام .
-
زایل الوتد
لغتنامه دهخدا
زایل الوتد. [ ی ِ لُل ْ وَ ت َ ] (ع اِ مرکب ) زائل الوتد. رجوع به زایل وتد شود.
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از اصحاب حضرت باقر (ع ) که از برکت دست او علیه السلام علت برص وی زائل شده است .
-
کهنه
دیکشنری فارسی به عربی
تحفة قديمة , حشوة , خرقة , خشن , رمادي , زائل , فاسد , قديم , متعفن , معتق , ميت , نفوذ
-
پریده
لغتنامه دهخدا
پریده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پروازکرده . طیران کرده . || تبخیرشده . متصاعدشده . || زائل شده . نابودشده .- رنگ پریده ؛ رنگ باخته . رنگ رفته . کم رنگ شده .
-
زایل
لغتنامه دهخدا
زایل . [ ی ِ ] (ع ص ) زائل . رونده و دگرگون شونده . (اقرب الموارد).الا کل شی ٔ ماخلااﷲ باطل و کل نعیم لامحالة زائل . لبید.حال ز بی فعل اگر بفعل بگرددآن ازلی حال بود محدث و زایل . ناصرخسرو.چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را بفانی و دایم را بزایل فر...
-
شیباء
لغتنامه دهخدا
شیباء. [ ش َ ] (ع ص ) گویند: باتت بلیلة شیباء (بفتح و اضافت ) و هم چنین بلیلة الشیباء؛ شبی که در آن بکارت زن باکره زائل کرده شود. لیلة شیباء (بالاضافه )؛ شبی که در آن دوشیزگی زن دوشیزه ربوده شود، یقال : باتت فلانةُ بلیلة شیباء؛ اگر بکارت او زائل گردد...
-
افراخ
لغتنامه دهخدا
افراخ . [ اِ ] (ع مص ) چوزه بیرون آوردن مرغ و بیضه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارای چوزه گردیدن مرغ . (ناظم الاطباء). با بچه شدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). || شکافته شدن تخم و بیرون آمدن چوزه . (ناظم الاطباء). || بیرون گردیدن ترس و بیم از دل . (من...
-
صداع شمسی
لغتنامه دهخدا
صداع شمسی . [ ص ُ ع ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صداع که از بسیار نشستن در آفتاب عارض شود. || قسمی صداع که از طلوع آفتاب پیدا شده و رو به ازدیاد میرود تا ارتفاع آفتاب و نزدیک غروب زائل میشود.
-
حجر صنوبر
لغتنامه دهخدا
حجر صنوبر. [ ح َ ج َ رِ ص َ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: آنرا با زعفران خلط کرده بر یرقان مالند زائل شود.