کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریکاشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریکاشه
/rikāše/
معنی
= جوجهتیغی: ◻︎ کسی کرد نتوان ز زهر انگبین / نسازد ز ریکاشه کس پوستین (عنصری: ۳۶۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریکاشه
لغتنامه دهخدا
ریکاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاشه . ریکاسه . (از لغت فرس اسدی ). بروزن و معنی ریکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به ریکاسه و رکاشه و خارپشت شود.
-
ریکاشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ریکاسه، رکاشه، رکاسه› (زیستشناسی) [قدیمی] rikāše = جوجهتیغی: ◻︎ کسی کرد نتوان ز زهر انگبین / نسازد ز ریکاشه کس پوستین (عنصری: ۳۶۱).
-
جستوجو در متن
-
ویکاشه
واژهنامه آزاد
ن.ک. ریکاشه خارپشت
-
رکاسه
لغتنامه دهخدا
رکاسه . [ رُ س َ / س ِ ] (اِ) رکاشه . خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به رکاشه و ریکاشه ش...
-
رکاشه
لغتنامه دهخدا
رکاشه . [ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاسه . (ناظم الاطباء). رکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی رکاسه است . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به رکاسه و ریکاشه شود.
-
زیکاسه
لغتنامه دهخدا
زیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زیکاشه . خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه ) هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود.
-
روباه ترکی
لغتنامه دهخدا
روباه ترکی . [ هَِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان قاطع) (آنندراج ). ریکاشه . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
زکاشه
لغتنامه دهخدا
زکاشه . [ زُ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی زکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد و به ازای فارسی هم درست است . (برهان ). رجوع به ماده ٔ قبل ، ریکاسه و ریکاشه شود.
-
ریکاسه
لغتنامه دهخدا
ریکاسه .[ س َ / س ِ ] (اِ) رکاسه . ریکاشه . به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان ).خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). خارپشت . (فرهنگ جهانگیری ) (از صحاح الفرس ). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاس...
-
کاسج
لغتنامه دهخدا
کاسج . [ س ُ ] (اِ) کاسجوک . خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان ). رکاشه و ریکاشه . (جهانگیری ) (انجمن آرا). تشی . نوعی از قنفذ کبیر جبلی : بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج . نزاری قهستانی (ازجهانگیری ).و رجوع به کاسجوک و تشی شود.
-
زکاسه
لغتنامه دهخدا
زکاسه . [ زُ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). زکاشه . خارپشت تیرانداز و ابومدلج . (ناظم الاطباء). و به شین معجمه و زای فارسی هم آمده است . (آنندراج ). جانوری است خزنده که ...
-
تشی
لغتنامه دهخدا
تشی . [ ت َ ] (اِ) خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را مانند تیر اندازد و بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). خارپشت بزرگ را گویند که خارهای ابلق سیاه و سفید دارد و چون کسی را بیند خود را حرکتی دهد، خارهای خود را مانندتیر پراند و فرورود و آ...
-
خارپشت
لغتنامه دهخدا
خارپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث ا...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...