کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریژ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) زمین پشته پشته .
-
ریژ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کام ، آرزو، هوس .
-
ریژ
لغتنامه دهخدا
ریژ. (اِ) ریز. هوا. کام .مراد. (برهان ) (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). هوس . کام . مراد. مقصود.(ناظم الاطباء). آرزو و خواهش . (از فرهنگ لغات ولف ) (از لغات شاهنامه ) (از شرفنامه ٔ منیری ) : دیدی تو ریژ و کام بدو ان...
-
ریژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] riž زمین پشتهپشته.
-
ریژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] riž کام؛ آرزو؛ مراد؛ هوس: ◻︎ دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی / با ریدکان مطرب بودی به فرّ و زیب (رودکی: ۴۹۳).
-
واژههای مشابه
-
کام و ریژ
لغتنامه دهخدا
کام و ریژ. [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مراد و مقصود. (برهان ). || هوی و هوس . (برهان ). هر یک از کام و ریژ هم جداگانه به این معنی است . (برهان ). آرزوی جان . هوی و هوس : دیدی تو کام و ریژ بدو اندرون بسی با ریدگان مطرب بودی بفر و زیب .رودکی .
-
کام و ریژ
فرهنگ گنجواژه
هوای و هوس.
-
ریژ و کام
فرهنگ گنجواژه
هوی و هوس.
-
جستوجو در متن
-
فر و زیب
لغتنامه دهخدا
فر و زیب . [ ف َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و زیبایی : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب .رودکی .
-
ژیژ
لغتنامه دهخدا
ژیژ. (ص ، اِ) مردار. (جهانگیری ). پلشت . نجس . (برهان ). لاش . چرکین . در صحاح الفرس ژیژ و ریژ آمده و ناچار یکی تصحیف دیگری است . صاحب فرهنگ رشیدی آرد: ژیژ، ژیژا، ژاوژا، ژأوژا (هر چهار لغت ) مرادف جیز و جیژ است یعنی خارپشت .
-
ریدک
لغتنامه دهخدا
ریدک . [ دَ / رَ / رِ دَ ] (اِ) پسر امرد بی ریش . (از ناظم الاطباء) (برهان ). پسر جوان امرد. بی ریش . (فرهنگ فارسی معین ). کودک . (از فرهنگ اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ). از پهلوی «ریتک »، به گمانم اینکه بجای راء بعضی فرهنگها زیدک با زاء ضبط می کنند، غل...
-
فر
لغتنامه دهخدا
فر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) : سری بی تن و پهن گشته به گرزنه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. ابوشکور بلخی .به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال . دقیقی .ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذارفرّ و...
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . [ هََ وَ ] (ع اِ) نوعی از جنون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هلاک . (اوبهی ). || خواهش و آرزو و ریژ وهوا و آرزوی نفس . (ناظم الاطباء). پویه . بویه . میل . هوا. خواست دل . میل و خواهش موقت و ناپایدار. در تداول فارسی به معنی خواهش است بی اس...