کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریم آهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بیخلوش
لغتنامه دهخدا
بیخلوش . (اِ) ریم آهن . (ناظم الاطباء).
-
داشخار
لغتنامه دهخدا
داشخار. (اِ) چرک آهن باشد که ریم آهن گویندش . و به عربی خبث الحدید خوانند. (برهان ). داشخال . زنگ آهن . ریم آهن .
-
بخجد
لغتنامه دهخدا
بخجد. [ ب َ ج َ ] (اِ) ریم آهن را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). تفاله ٔ آهن که در عربی خبث الحدید گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 156) (فرهنگ ضیا). ریماهن . ریم و کثافت از هرچیزی بخصوص ریم آهن . (ناظم الاطباء).
-
داشخار
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) = داشخال : چرک آهن ، ریم - آهن ، جنت الحدید.
-
ساید
لغتنامه دهخدا
ساید. [ ی َ ] (اِ) ریم آهن و آن چرکی باشد که از آهن بیرون آید. (برهان ) (آنندراج ).
-
نخجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نخچد، نخچند› [قدیمی] naxjad ۱. آهن.۲. ریمآهن.۳. سنگ سخت.
-
نخجد
فرهنگ فارسی معین
(نَ جَ) (اِ.) = نخچد. نخجز: 1 - سنگی که حلاجان به کار برند. 2 - ریم آهن .
-
رساید
لغتنامه دهخدا
رساید. [ رَ ی ِ ] (اِ) ریم آهن ، که به ترکی دمیرپوخی و به عربی خبث الحدید گویند. (از شعوری ج 2 ص 4).
-
اقجنوش
لغتنامه دهخدا
اقجنوش . [ اَ ق َ ] (اِ) اقجنوس . (برهان ). ریم آهن باشد که آنرا به عربی خبث الحدید خوانند.
-
داشخوار
لغتنامه دهخدا
داشخوار. [ خوا/ خا ] (اِ) داشخار. ریم آهن . (شعوری ج 1 ورق 412).
-
نخجذ
لغتنامه دهخدا
نخجذ. [ ن َ ج َ ] (اِ) ریم آهن . || آن سنگ بود که ندافان محلاح بدان برزنندتا درشت گردد. (لغت فرس اسدی ). رجوع به نخجد شود.
-
سنی
لغتنامه دهخدا
سنی . [ س ِ ] (اِ) مخفف سینی است و آن خوانی باشد که از طلا و نقره و مس و برنج سازند. (برهان ) (آنندراج ). || ریم آهن . (برهان ) (آنندراج ) (الفاظ الادویه ).
-
داشخال
لغتنامه دهخدا
داشخال . (اِ) داشخار. ریم آهن . (برهان ). (شاید کلمه از داش به معنی کوره و خال مخفف آخال ، به معنی چیزهای دور افکندنی باشد).
-
گواهن
لغتنامه دهخدا
گواهن . [ ] (اِ) ذکر. فولاد. پولاد. شاپورگان مقابل نرم آهن و انیث . (یادداشت مؤلف ) : حدید بهترینش گوآهن صافی بود... وگر این گواهن در سرکه آغاری ریم از گوش بکشد. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
-
نخچند
لغتنامه دهخدا
نخچند. [ ن َ چ َ ] (اِ) بمعنی نخجد است که ریم آهن باشد. (برهان قاطع). و صحیح نخچد است و نخچند به اضافه ٔ نون در جهانگیری آمده و در سروری یاد شده است و همه تصحیف است . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). || نخچل . (از آنندراج ).