کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریمن
/riman/
معنی
مکار؛ حیلهگر: ◻︎ که حسد هست دشمن ریمن / کیست کاو نیست دشمن دشمن (عنصری: ۳۶۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریمن
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص .) حیله گر.
-
ریمن
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (ص نسب .) چرک آلود.
-
ریمن
لغتنامه دهخدا
ریمن . [ رَ / رِ م َ ] (اِ) مکر. فریب . حیله . دغا. (ناظم الاطباء). || (ص ) محیل و مکار. دغاباز و کینه ور. (از برهان ) (از فرهنگ اوبهی ).حرامزاده و بدکار. (ناظم الاطباء). مکار. کینه ور. (صحاح الفرس ). سرکش و مکار. (از غیاث اللغات ). خبیث . پلید. نابک...
-
ریمن
لغتنامه دهخدا
ریمن . [ م َ ] (ص ، اِ) مکار. عیار. حیله باز. حرامزاده و پلید. (ناظم الاطباء). محیل و مکار. (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). از «ریم » به معنی «خبث » و «من » به معنی نفس . صاحب . مالک . دارا. و شاید مخفف «ریو» + «من ». (یادداشت مؤلف ) : گفت ریمن مر...
-
ریمن
لغتنامه دهخدا
ریمن . [ م ِ ] (ص نسبی ) ریشی که پیوسته از آن ریم و چرک پالاید. (ناظم الاطباء). زخمی را گویند که پیوسته از آن چرک و ریم آید و این نون هم همچو نون «چرکن » است نه نون اصلی کلمه . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || چرک آلود. چرکین . پلید. (فرهنگ فارسی...
-
ریمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] riman مکار؛ حیلهگر: ◻︎ که حسد هست دشمن ریمن / کیست کاو نیست دشمن دشمن (عنصری: ۳۶۸).
-
جستوجو در متن
-
ریمنی
لغتنامه دهخدا
ریمنی . [ م َ ] (حامص ) صفت و حالت ریمن . بدی . بدخویی .تبهکاری . حیله گری . (از یادداشت مؤلف ) : او را ز ریمنی گهر پاک بازداشت ممکن نباشد از گهر پاک ریمنی . منوچهری .رجوع به ریمن شود.
-
لک درا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لکدرای› [قدیمی] lakdarā هرزهدرا؛ بیهودهگو: ◻︎ گفت ریمن مرد خام لکدرای / پیش آن فرتوت پیر ژاژخای (لبیبی: لغتنامه: لکدرای).
-
چرکین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چرک) ‹چرکن› čerkin ۱. هرچیز ناپاک و چرکآلود؛ چرکدار؛ شوخگین؛ ریمناک، ریمن، ریمآلود.۲. ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید.
-
اقلیمیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] [قدیمی] 'eqlimiyā ۱. آنچه از گداختن طلا و نقره شبیه دُرد در تهِ ظرف میماند یا مانند کف بالا میآید: ◻︎ از این ریمن آید کرم؟ نی نیاید / ز ریمآهن اقلیمیایی نیابی (خاقانی: ۴۱۹).۲. ریزۀ سیم و زر.
-
دیوساز
لغتنامه دهخدا
دیوساز. [ وْ ] (ص مرکب ) با ساز دیوان . با ساخت دیو. دیوسازیده . پرورده ٔدیو. || کنایه از شیطان منش : چنین داد بهرام پاسخش بازکه ای بیخرد ریمن دیوساز. فردوسی .یکی نامه بنویس زی خشنوازکه ای بیخرد ریمن دیوساز. فردوسی .بخسرو چنین گفت کای سرفرازنگه کن که...
-
فرازی
لغتنامه دهخدا
فرازی . [ ف َ ] (حامص ، اِ) بلندی . سربالائی : بدو گفت کای ریمن پرفریب مگر کز فرازی ندیدی نشیب . فردوسی .باز باید شدن از شر به سوی خیر به طبعکز فرازی سوی پستی چو به طبع آمده باز . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 202).رجوع به فراز شود.
-
نجس
لغتنامه دهخدا
نجس . [ ن َ / ن َ ج ِ / ن َ ج َ / ن ِ / ن َ ج ُ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء). مقابل طاهر. (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد). پلید. (مهذب الاسما). طَفِس . ریمن . پلشت . رجس . قذر. (یادداشت مؤلف ). ج ، انجاس .
-
لک درای
لغتنامه دهخدا
لک درای . [ ل َ دَ ] (نف مرکب ) لک دراینده . بیهوده گوی . هرزه درای . ژاژخای . یاوه سرای . هرزه لای . خام درای . هرزه سرای . هذیان گوی : گفت ریمن مرد خام لک درای پیش آن فرتوت پیر ژاژخای .لبیبی .