کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریما
لغتنامه دهخدا
ریما. (یونانی ، اِ) کرگدن . (ناظم الاطباء) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ارج . کرگ . کرگدن . انبیلا. (یادداشت مؤلف ). به یونانی حیوانی است که به فارسی کرگدن خوانند و شاخی بر سر بینی دارد. (از آنندراج ) (از برهان ). رجوع به کرگدن شود.
-
ریما
واژهنامه آزاد
آهوی سریع، آهویی که بسیار تند می دود
-
جستوجو در متن
-
rima
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریما
-
ottava rima
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اوتا ریما
-
حریش
لغتنامه دهخدا
حریش . [ ح َ ] (ع ص ) شتر بسیارخوار کفته لب . ج ، حُرُش . || (اِ) حیوانی که مخالب همچون شیر دارد و کرگدن نامیده شود. (معجم البلدان ). کرگ . کرگدن . هرمیس . ارج . ریما. انبیلا. || ستوری دریائی . || جانوری بقدر انگشت که پاهای بسیار دارد. هزارپا. گوش خب...
-
عران
لغتنامه دهخدا
عران . [ ع ِ ] (ع اِ) بیماریی است که موی پائین پای ستور برافکند. || کفتگی پای ستور. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || درشتی است که در خرده گاه دست و پای اسب برآید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چوب بینی شتر. (منتهی الارب ) ...
-
کرگ
لغتنامه دهخدا
کرگ . [ ک َ ] (اِ) مخفف کرگدن و آن جانوری است که به هندی گیندا گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کرگدن . کرگندن . حریش . هرمیس . بشان . ریما. ارج . انبیلا. (یادداشت مؤلف ) : و اندر دشتها و بیابانهای وی [ هندوستان ] جانوران گوناگونند، چون پیل و کرگ و...
-
کرگدن
لغتنامه دهخدا
کرگدن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِ) کرگ . کرگندن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هرمیس . (منتهی الارب ).کرگ . (مهذب الاسماء). حمارهندی . (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج . انبیلا. بُشان . سِناد. حریش . (یادداشت مؤلف ). جانوری است بر صورت بز ولیکن ...
-
ارج
لغتنامه دهخدا
ارج . [ اَ ] (اِ) ارز. ارزش . (برهان ). اخش . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ) (برهان ) : زمانه بمردم شد آراسته وزو ارج گیرد همی خواسته . فردوسی .بهر جای زر را فشاند همی که او ارج زر را نداند همی . فردوسی .سپرد آن زمین گیو را شهریاربدو گفت برخور تو از ...