کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریش کاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ریش بلخی
لغتنامه دهخدا
ریش بلخی . [ ش ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قرحه که از بثره ها باشد که بهم پیوسته باشد و صدید از وی همی پالاید آن را ریش بلخی گویند و این ریش به رباط دهستان که نزدیک گرگان است بسیار تولد کند، آنجا آن را سناکر گویند و به بلخ و نواحی آن پشه گزیدگی گ...
-
ریش جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
ریش جنبانیدن . [ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اظهارنظر کردن و رای دادن و اظهار وجود کردن : وقت آن شد ای شه مکتوم سیرکز کرم ریشی بجنبانی به خیر.مولوی .
-
ریش خاریدن
لغتنامه دهخدا
ریش خاریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تعب کشیدن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 181).کنایه از رنج بیفایده کشیدن . (آنندراج ). || تردید و نگرانی و اضطراب خاطر نمودن : گفت اگر پند پذیری برو و ریش مخار.انوری (از آنندراج ).
-
ریش درآوردن
لغتنامه دهخدا
ریش درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ریشدار شدن . التحاء. ریش آوردن . || پیر و بی مصرف و بی حاصل شدن . از حیز انتفاع افتادن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
ریش شدن
لغتنامه دهخدا
ریش شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجروح شدن . زخم شدن . (یادداشت مؤلف ). انعقار. (تاج المصادر بیهقی ). قرح . (از تاج المصادر بیهقی ) (دهار). اعتقار: انعقار؛ پشت ریش شدن ستور. (منتهی الارب ) : ایوب همچنان به عبادت مشغول شد و آن دردها زیاد شد از فرق تا ...
-
ریش قاضی
لغتنامه دهخدا
ریش قاضی . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لته ای که بر شیشه و یا کدوی شراب بندند تا شراب صاف و درپیاله ریخته شود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). پنبه که در دهان شیشه ٔ شراب نهند. (از غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ) : ندارد...
-
ریش کردن
لغتنامه دهخدا
ریش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . مقروح کردن . مجروح کردن . خسته کردن . زخمی کردن : شخودن ؛ ریش کردن به ناخن . (یادداشت مؤلف ). آزردن . اقراح . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) : یا زندم یا کندم ریش پاک ی...
-
ریش کندن
لغتنامه دهخدا
ریش کندن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) برآوردن تارهای موی صورت و برکندن آن . || تشویش بیفایده کشیدن . (از ناظم الاطباء)(از امثال و حکم دهخدا) (از برهان ). کنایه از رنج ومحنت بیفایده کشیدن است . (از آنندراج ) : مادر به کره گفت برو بیهده مگوی تو کار خویش کن ک...
-
ریش گشتن
لغتنامه دهخدا
ریش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ریش گردیدن . زخمی شدن . آزردن . خستن . (یادداشت مؤلف ) : وگر نی رنج خویش از خویشتن بین چو رویت ریش گشت و دست افکار. ناصرخسرو.درد به پای او درآمد و آماس کرد و ریش گشت و درد می کرد. (قصص الانبیاء ص 138).- ریش گشتن یا ...
-
ریش آور
لغتنامه دهخدا
ریش آور. [ وَ ] (نف مرکب ) ریش آورنده . ملتحی . ملتهی . ملحی . (دهار). بزرگ لحیه . بلمه . (یادداشت مؤلف ). لحیانی . (دهار) (السامی فی الاسامی ).- ریش آور شدن ؛ به حد بلوغ رسیدن . به سن ریش درآوردن رسیدن : ولیدبن مغیره را پسری بود نام او عماره و بزر...
-
ریش آوردگی
لغتنامه دهخدا
ریش آوردگی . [ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) التحاء. (یادداشت مؤلف ). ریش آوردن . به سن بلوغ رسیدن : ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوار زن باد سرد از درد ریش آوردگی دی وار زن .سوزنی .
-
ریش بابا
لغتنامه دهخدا
ریش بابا. (اِ مرکب ) قسمی از انگور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). قسمی انگور دارای دانه های درشت و دراز. (فرهنگ فارسی معین ) : گرچه انگور است در بازارها اما چه سوددر کف اطفال ما جز ریش بابا هیچ نیست .محتشم (از آنندراج ).
-
ریش بچه
لغتنامه دهخدا
ریش بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) موی زیرلب . عنفقة. (دهار). چند موی زیر لب که یکجا انبوه باشند و آن را به عربی عنفقة خوانند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). موی پاره ای میان لب زیرین و زنخ . (یادداشت مؤلف ). || ریش کوچک . (ناظم الاطباء).
-
ریش برآمده
لغتنامه دهخدا
ریش برآمده . [ ب َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متقرح و مجروح . (ناظم الاطباء). || کسی که ریش و لحیه ٔ او برآمده و رسته است .
-
ریش بز
لغتنامه دهخدا
ریش بز. [ ش ِ / ش ْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحیةالتیس . موی چانه ٔ بز. || گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیةالتیس گویند . (ناظم الاطباء). لحیةالتیس و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام اُرمَ...