کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریش سفید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریش سفید
/rišsefid/
معنی
۱. مرد پیری که موهای صورتش سفید شده باشد.
۲. [مجاز] کدخدا و بزرگتر محله و ده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
elder, father figure, graybeard, hoary, patriarch
-
جستوجوی دقیق
-
ریش سفید
فرهنگ فارسی معین
(س ) (ص مر.) مرد سالخورده دارای تجربه و آگاهی .
-
ریش سفید
لغتنامه دهخدا
ریش سفید. [س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد معمر و سالخورده که آن را به ترکی «آق سقّال » گویند. (آنندراج ). پیرمردو مسن . (از ناظم الاطباء). سال خورد. پیر و کهنه . (ازمجموعه ٔ مترادفات ص 82). || رئیس و سرکار.(ناظم الاطباء). کنایه از رئیس و مهتر، و...
-
ریش سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) rišsefid ۱. مرد پیری که موهای صورتش سفید شده باشد.۲. [مجاز] کدخدا و بزرگتر محله و ده.
-
ریش سفید
لهجه و گویش تهرانی
پیر مرد،بزرگتر
-
ریش سفید
لهجه و گویش تهرانی
پیرمرد عاقل ،()ی کردن =حکمیت
-
واژههای مشابه
-
ریش ریش
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) پاره پاره ، چاک چاک .
-
ریش ریش
لغتنامه دهخدا
ریش ریش . (ص مرکب ) ریشه ریشه . (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده . از هم شده به دراز و با قطعات باریک : ریش ریش شدن جامه . پاره پاره به درازا. با کردن و شدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). || شرحه شرحه . چاک چاک . پاره پاره . سخت قریح : دلی ریش ریش ....
-
ریش ریش
دیکشنری فارسی به عربی
خيط , ضبابي
-
ریش و ریش
فرهنگ گنجواژه
بریده و بریده، تریشه تریشه، زخم.
-
کپه ریش
لغتنامه دهخدا
کپه ریش . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) دارای ریش انبوه . پرریش . لحیانی . بلمه . ریش آور.
-
کلان ریش
لغتنامه دهخدا
کلان ریش . [ ک َ ] (ص مرکب ) صاحب ریش کلان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هلفوف . هلوف . (منتهی الارب ). لحیانی . (دهار).
-
گران ریش
لغتنامه دهخدا
گران ریش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بزرگ ریش : هِلَّوف ؛ ریش سطبر. بسیارموی . کلان ریش . نعثل ؛ مردی درازریش ، کان یشبه به عثمان . (منتهی الارب ).
-
کشیده ریش
لغتنامه دهخدا
کشیده ریش .[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) درازریش . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.
-
hirtellous
کوتهریش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی کرکپوشی با کرکهای ریز و تاحدودی محکم