کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریشو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریشو
/rišu/
معنی
کسی که ریش دراز دارد؛ ریشدار؛ ریشور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bearded, unshaven, whiskered
-
جستوجوی دقیق
-
ریشو
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) مردی که ریش دارد.
-
ریشو
لغتنامه دهخدا
ریشو. (ص نسبی ) مرد بزرگ ریش . ضد کوسه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرا). بلمه . پرریش . ریش تپه . بزرگ ریش . لحیانی . آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد. مقابل کوسه . (یادداشت مؤلف ) : چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکرچه صامت و چه ناطق چه کوسه و...
-
ریشو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] rišu کسی که ریش دراز دارد؛ ریشدار؛ ریشور.
-
جستوجو در متن
-
ریشور
لغتنامه دهخدا
ریشور. (ص مرکب ) ریشوَر. ریشو. مقابل کوسه . (ناظم الاطباء). رجوع به ریشو شود.
-
سبیلو
واژگان مترادف و متضاد
سبیلدار ≠ ریشو، ریشدار
-
bearded
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریش دار، ریشو
-
bearded seal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهر و موم ریشو
-
بیریش
واژگان مترادف و متضاد
۱. امرد، پشتپایی، مخنث ۲. بیمو، کوسه ≠ ریشدار، ریشو
-
ریشور
لغتنامه دهخدا
ریشور. [ریش ْ وَ ] (ص مرکب ) صاحب ریش . (یادداشت مؤلف ). ریشو. مقابل کوسه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت یا ساده گشت ریشور دهر را عذار. اثیرالدین اخسیکتی .رجوع به ریشو شود.
-
پرریش
لغتنامه دهخدا
پرریش . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که ریش یعنی لحیه انبوه دارد. ریشو. || پر از قرحه .
-
ریشور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rišvar ریشدار؛ ریشو: ◻︎ مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت / یا ساده گشت ریشور دهر را عذار (اثیرالدین اخسیکتی: لغتنامه: ریشور).
-
اسبله
فرهنگ فارسی معین
(اِ بُ لِ یا لَ) (اِ.) جزو ماهیان فلس دار حلال گوشت بحر خزر است . ماهی ای است بزرگ و سر برهنه که دهانی فراخ دارد و ریشو می باشد و دو ردیف دندان در دهان دارد؛ اسبیله ، اسبیلی .
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل ِح ْ ] (ع اِ) آب اندک . || گو که سیل کنده باشد. (منتهی الارب ). || نام شکلی از شانزده شکل رمل به این صورت : -ااا-(آنندراج ). || (ص ) لحیانی . ریشو. بلمه . صاحب ریش دراز.
-
ریش تپه
لغتنامه دهخدا
ریش تپه . [ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) ریش محرابی . مورچپه . لحیانی . تپه ریش . پرریش . بلمه . ریشو. درازریش . بزرگ ریش . آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسیار بلند. مقابل کوسج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به لحیانی و مترادفات دیگر شود.