کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ریشه پرداز
لغتنامه دهخدا
ریشه پرداز. [ ش َ / ش ِ پ َ ](نف مرکب ) اصلاح کننده ٔ ریشه . (آنندراج ) : به باغش دهد ریشه پرداز تاک دو کف آبرو بهر یک مشت خاک . ملا طغرا (از آنندراج ).|| کسی و یا چیزی که جراحتی را به ْ می کند. (از ناظم الاطباء).
-
ریشه تاب
لغتنامه دهخدا
ریشه تاب . [ ش َ / ش ِ] (نف مرکب ) آنکه ریشه ها و طره های پرده و جامه را بتابد. || هَدّاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (از دهار). فتال . (دهار) (مهذب الاسماء). ریسمان تاب .
-
ریشه جوش
لغتنامه دهخدا
ریشه جوش . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) جوانه هایی که روی ریشه های سالم می روید. روی ریشه های سالم برخی درختها و درختچه ها جوانه هایی پیدا می شود که ازآنها جسته هایی به نام ریشه جوش می روید، درختان سپیدار، توسکا، اقاقیا و برخی گونه های مازو و نارون ریشه ...
-
ریشه دار
لغتنامه دهخدا
ریشه دار. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) دارای ریشه . گیاهی که دارای ریشه است . || دارای جراحت . دارای ریش . مجروح . ریشدار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || جامه ای که طره ها و رشته های آویزان دارد. (یادداشت مؤلف ). || دارای سابقه و اصل و بیخ : اختلاف من با...
-
ریشه شناس
لغتنامه دهخدا
ریشه شناس . [ ش َ / ش ِ ش ِ ] (نف مرکب ) عارف به اشتقاق و اجزاء ترکیب کننده ٔ واژه و لغت . آنکه ریشه ٔ لغات یعنی اصل آنها را داند. (یادداشت مؤلف ).
-
ریشه شناسی
لغتنامه دهخدا
ریشه شناسی . [ ش َ / ش ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) صفت آنکه ریشه ٔ لغات یعنی اصل و ماده ٔ آنهارا داند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریشه شناس شود.
-
ریشه کن
لغتنامه دهخدا
ریشه کن . [ ش َ / ش ِک َ ] (ن مف مرکب ) مستأصل و بیخ برکنده . (آنندراج ).- ریشه کن ساختن ؛ از بیخ و بن برکندن .ریشه کن کردن : گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما. صائب (از آنندراج ).- ریشه کن شدن ؛ از بیخ و بن بر...
-
ریشه وار
لغتنامه دهخدا
ریشه وار.[ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همانند ریشه . بسان ریشه . || لیفی . مانند لیف . (ناظم الاطباء).
-
ریشه والا
لغتنامه دهخدا
ریشه والا. [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) اسم فارسی سنبل جبلی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سنبل جبلی شود.
-
نان ریشه
لغتنامه دهخدا
نان ریشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نان ریزه .- نان ریشه فروش ؛ آنکه پاره های نان فروشد. (آنندراج ) : آنکه چون شاخ گل آراسته اش می بینی شوخ نان ریشه فروشی است بصد شیرینی .سیفی بدیعی (از آنندراج ).
-
بی ریشه
لغتنامه دهخدا
بی ریشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ریشه ) آنچه ریشه نداشته باشد چون کاغذ بی ریشه و انبه ٔ بی ریشه و مانند آن . (آنندراج ). بدون الیاف . (ناظم الاطباء). || بی اصل . رجوع به ریشه شود.
-
خشک ریشه
لغتنامه دهخدا
خشک ریشه . [ خ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) بهانه . عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).- خشک ریشه کردن ؛ بهانه کردن . عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع).|| خشکی روی زخم . خشک ریش . (از برهان قاطع)...
-
ریشه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rišedār ۱. هر گیاهی که ریشه دارد.۲. [مجاز] شخص اصیل و نجیب؛ بااصلونسب.
-
ریشه کن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rišekan ۱. آنکه یا آنچه چیزی را از بیخ میکند و نابود میکند.۲. (صفت مفعولی) چیزی که از بیخ کنده شده؛ درختی که از ریشه کنده شده باشد.
-
ریشه نکردن
دیکشنری فارسی به عربی
اجهض