کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریشهکَن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
grubber
ریشهکَن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] دستگاهی مکانیکی شبیه گاوآهن که گیاهان را با ریشه از خاک بیرون میآورد
-
واژههای مشابه
-
ریشه کن
لغتنامه دهخدا
ریشه کن . [ ش َ / ش ِک َ ] (ن مف مرکب ) مستأصل و بیخ برکنده . (آنندراج ).- ریشه کن ساختن ؛ از بیخ و بن برکندن .ریشه کن کردن : گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما. صائب (از آنندراج ).- ریشه کن شدن ؛ از بیخ و بن بر...
-
ریشه کن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rišekan ۱. آنکه یا آنچه چیزی را از بیخ میکند و نابود میکند.۲. (صفت مفعولی) چیزی که از بیخ کنده شده؛ درختی که از ریشه کنده شده باشد.
-
ریشه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه ۲. رگه ۳. جذر، رادیکال
-
ریشه
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضو اصلی گیاه که زیر زمین قرار دارد و آب و مواد لازم را به گیاه می رساند. 2 - اصل هر چیز. ؛ ~کسی را خشکاندن کنایه از: آن را یکسره از میان بردن .
-
ریشه
لغتنامه دهخدا
ریشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) ریش و زخم .جراحت . || بیماری رشته و عرق مدنی . (ناظم الاطباء). به معنی رشته که مرضی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام مرضی است که آن را عرق بدنی گویند. (برهان ). رجوع به رشته شود. || در اصطلاح جانورشناسی زایده هایی است در بد...
-
ریشه
لغتنامه دهخدا
ریشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || طره ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه ٔ گلیم . ریشه ٔ کلاغی . ریشه ...
-
ریشة
لغتنامه دهخدا
ریشة. [ ش َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است . (منتهی الارب ).
-
ریشة
لغتنامه دهخدا
ریشة. [ ش َ ] (ع اِ) یک پر مرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
ريشة
دیکشنری عربی به فارسی
بدمينتن , نوعي بازي تنيس باتوپ پردار , پر , پروبال , باپر پوشاندن , باپراراستن , بال دادن
-
ریشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rēšak] riše ۱. بیخ؛ بن؛ اصل.۲. هریک از تارها، رشتهها، و نخهایی که در حاشیۀ چادر، پرده، یا چیز دیگر آویزان میکنند.۳. (زیستشناسی) عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومیرود و گیاه بهوسیلۀ آن آب و موادغذایی را از زمین جذ...
-
ریشه
دیکشنری فارسی به عربی
جرثومة , جزر , جزع , راديکالي , عقب , موضوع
-
ریشه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: riša طاری: riša طامه ای: riša طرقی: riša کشه ای: riša نطنزی: riša
-
ریشه
لهجه و گویش بختیاری
riša ریشه.