کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریسۀ نوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
thallophyte
ریسهرُست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] گیاهی که رشد آن ریسهای است و برگ یا محور مشخص در آن دیده نمیشود
-
thalloid
ریسهسا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] مانند ریسه
-
gap
ریسۀ صفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] صفرهای متوالی در یک دنبالۀ دودویی که بیت پیش و پس از آن یک باشد
-
block2
ریسۀ یک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] یکهای متوالی در یک دنبالۀ دودویی که بیت پیش و پس از آن صفر باشد
-
prothallus, prothallium
پیشریسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] صفحۀ مسطح همگنی که براثر جوانهزنیِ هاگ حاصل میشود
-
ریسه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) پشت سر هم قرار گرفتن .
-
ریسه داران
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(اِ.)گیاهانی که از سلول های ساده تشکیل شده فاقد ریشه و برگ و ساقه می باشند.
-
دل ریسه
لغتنامه دهخدا
دل ریسه . [ دِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، دل غشه . ضعف گرفتن دل و سست شدن دست و پا بر اثر غلبه ٔ ضعف و گرسنگی و مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
دول ریسه
لغتنامه دهخدا
دول ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوک ریسه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوک ریسه شود.
-
دوک ریسه
لغتنامه دهخدا
دوک ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوکی که بدان ریسمان و طناب خیمه و جز آن تابند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). مِفتَلَة. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار) : گر کونت از نخست چنان باد ریسه بودآن بادِ ریسه اکنون چون دوک ریسه...
-
ریسه کردن
لغتنامه دهخدا
ریسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نخ کشیدن ، چنانکه دانه های انجیر یا دانه های سبحه را. (یادداشت مؤلف ). || پی درپی هم افکندن کسان یا چیزهایی را. پشت هم آوردن . قطار کردن . پیاپی و دمادم کردن : بچه هایش را هم با خود ریسه کرده بود. (یادد...
-
ریسه داران
لغتنامه دهخدا
ریسه داران . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) رستنی هایی که یاخته های آنها یکسان است . (لغات فرهنگستان ). ریسه داران مشتمل بر باکتریها و قارچها و گلسنگها است که تمام آنها از ریسه های یکنواخت تشکیل یافته اند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 124).
-
ریسه شدن
لغتنامه دهخدا
ریسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پی درپی رفتن بجایی . عده ٔ بسیاری دنبال یکدیگر جای گرفتن . قطار شدن . در پی هم افتاده خطی تشکیل دادن . (یادداشت مؤلف ). چندین تن به دنبال هم به خانه ای یا جایی رفتن .
-
پنبه ریسه
لغتنامه دهخدا
پنبه ریسه . [ پَم ْ ب َ س َ ] (اِخ ) پنبه رسه .
-
دل ریسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] delrise ضعف و سستی بهسبب گرسنگی و بیحالی.