کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریسهسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
thalloid
ریسهسا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] مانند ریسه
-
واژههای مشابه
-
prothalloid
پیشریسهسا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مانند پیشریسه
-
ریسه
واژگان مترادف و متضاد
۱. رشته، نوار ۲. ضعف، غش
-
run
ریسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] بیتهای یکسان متوالی در یک دنبالۀ دودویی که با بیتهای پیش و پس از خود متفاوت باشند
-
ریسه
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِمص .) 1 - تار، رشته . 2 - پشت سر هم قرار گرفتن .
-
ریسه
فرهنگ فارسی معین
رفتن ( ~. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) از حال رفتن به سبب خنده بسیار.
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش شهربابک شهرستان یزد. دارای 748 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلوی دوک : گر کونت از نخست چنان بادریسه...
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س ِ ] (اِخ )دهی از بخش نطنز شهرستان کاشان . دارای 470 تن سکنه .آب آن از 4 رشته قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، حبوب ، میوه ، خربزه و هندوانه است . مردم برای تأمین معاش به تهران می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
ریسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rise ۱. تار؛ رشته.۲. (زیستشناسی) رشتهای از یاختههای همانند؛ تارهای سلولی بسیارظریفی که از اجتماع آنها اندام برخی از گیاهان، مانند قارچ و جلبک تشکیل میشود.
-
ریسه
لهجه و گویش تهرانی
واحد شمارش: یک ریسه خلخال (پابند )/پشت سرهم،در یک ردیف
-
سا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نوعی پارچه لطیف گرانبها.
-
سا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نک ساو.
-
سا
فرهنگ فارسی معین
از ادات تشبیه ، به معنای : شبیه ، مانند.