کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریسمان باف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غزال
فرهنگ فارسی معین
(غَ زّ) [ ع . ] (ص .) ریسمان تاب ، ریسمان - باف ، ریسمان فروش ؛ ج . غزالون ، غزالین .
-
تابنده
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ) (ص فا.) 1 - تابان ، درخشان . 2 - گرما دهنده . 3 - پیچان ، در تب و تاب . 4 - ریسنده ، ریسمان باف .
-
غزال
لغتنامه دهخدا
غزال . [ غ َزْ زا ] (ع ص ) ریسمان فروش . ج ، غزالون . (مهذب الاسماء). ریس فروش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). غزل فروش . (سمعانی ). ریسمان گر. ریسمان باف . (دهار). چرخ تاب .
-
قیطان
لغتنامه دهخدا
قیطان . [ ق َ / ق ِ ] (اِ) نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیه ٔ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه ٔقیطون گوید: آن...
-
لواف
لغتنامه دهخدا
لواف . [ ل َوْ وا ] (ع ص ) گستردنی زلیه ساز. (منتهی الارب ). لباف (در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ). جوال باف . پاتاوه باف . پلاس باف . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ). پای تابه فروش . (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: کسی که ریسمان و جدار (؟) ...
-
سیستاب
واژهنامه آزاد
(کرمانی؛ بافق) بافندۀ طناب از الیاف درخت خرما؛ واژۀ مرکب از سیس، به معنی الیاف درخت خرما، و تاب، به معنی بافنده، تابنده، ریسمان باف.
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . (اِ) قهر وغضب و خشم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || قوت و زور. (ناظم الاطباء). || ریس در کلمه ٔ «اسب ریس » مبدل ریس به معنی راه است . رجوع به اسب ریس شود. || زبردستی . || صدای گوش . || نمونه . || نقشه ٔزردوزی . (ناظم الاطباء). || ریسم...
-
بافنده
لغتنامه دهخدا
بافنده . [ ف َ دَ / دِ ] (نف )آنکه بافتن کار دارد. آنکه بافد. (از ناظم الاطباء).نساج . جولاهه . (آنندراج ) (شعوری ). حائک . جولاه . ناسج .پای باف . گوفشانه . شاتن . (منتهی الارب ). واشیه . (منتهی الارب ). وصاد [ وَ ص صا ] (منتهی الارب ) : بوریاباف اگ...
-
رسن تاب
لغتنامه دهخدا
رسن تاب . [ رَ س َ ] (نف مرکب ) رسن تابنده . رسن گر. حبال . (یادداشت مؤلف ). کسی که ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 3). آنکه ریسمان تابد. طناب باف . تابنده ٔ ریسمان . (فرهنگ فارسی معین ).شالنگی . (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ) : رسن د...
-
تابنده
لغتنامه دهخدا
تابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (نف ) تابان . درخشان پرتوافشان . نورانی . روشن کننده . براق . متلألأ. مشعشع. بصیص . لایح . وهّاج : ستاره ٔ تابنده ، نجم ثاقب ، آفتابی تابنده ، نوری تابنده ، هفت تابنده ، سیارات سبع : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان...
-
غراره
لغتنامه دهخدا
غراره . [ غ ِ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح ، لیرْدْ. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1 آقای مدرس ص 191 و حاشیه ٔ آن ). نوعی از پوشش ...
-
زیج
لغتنامه دهخدا
زیج . (معرب ، اِ) معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند. (برهان )... و بمناسبت آن نام علمی است در اصول احکام علم نجوم و هیئت که تقویم از آن استخراج کنند... همچنین زیج قانون تنجیم است که در جداول آن اوض...
-
دیبا
لغتنامه دهخدا
دیبا. (اِ) قماشی باشد از حریر الوان . (برهان ). قماشی است ابریشمین در نهایت نفاست . (برهان ذیل طراز). و دیبه حریر نیک و دیباج معرب آن است . (انجمن آرا). حریر نیک . (آنندراج ). نوعی از جامه ٔ ابریشمی و منقش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جامه ٔ ابریشمین ،د...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...