کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزه کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تبانة
لغتنامه دهخدا
تبانة. [ ت َ ن َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تَبَن نعت است از آن . (آنندراج ). تبن تبناً و تبانة؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
متعتد
لغتنامه دهخدا
متعتد. [ م ُ ت َ ع َت ْ ت ِ ] (ع ص ) زیرک و ریزه کار در صنعت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعتد شود.
-
پرکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porkār ۱. کسی که بسیار کار بکند؛ فعال.۲. ویژگی تابلو نقاشی یا پارچۀ قلابدوزی که در آن نقشونگار و ریزهکاری بسیار باشد.۳. ویژگی آنچه در ساختن و درست شدن آن ظرافت به کار رفته باشد.
-
شادخ
لغتنامه دهخدا
شادخ . [ دِ ] (ع ص ) ریزه ٔ نازک و تر و تازه . || کودک و جوان . (منتهی الارب ). غلام شادخ ؛ شاب . (اقرب الموارد).- امر شادخ ؛ کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال . (منتهی الارب ). مائل عن القصد. (اقرب الموارد).
-
قراضه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قراضَة] qorāze ۱. [عامیانه] ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده.۲. (اسم) زر و سیم و پول اندک.۳. هر چیز فلزی شکسته و خردهریزه.۴. (اسم) ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن میریزد.
-
پشی
لغتنامه دهخدا
پشی . [ پ َ ] (اِ) مخفف پشیز است . و آن پول ریزه ٔ کوچک بغایت تنک و نازک باشد که از مس یا برنج سازند و سکه بر آن زنند. (برهان قاطع). پول ریزه : نرخ ... از پشی رسید به دینارکار فروشنده راست وای خریدار. سوزنی .|| فلس ماهی . (فرهنگ جهانگیری ). پولک ماهی...
-
استجمار
لغتنامه دهخدا
استجمار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) با سنگ استنجا کردن . به سنگ استنجا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). استنجا کردن بسنگ ریزه . (منتهی الارب ). استنجاء به احجار. || مقیم گردیدن لشکر به دارالحرب . (منتهی الارب ). || گرد آمدن قومی بر کار. (منتهی الارب ). || سخت شد...
-
زرنشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zarnešān ۱. ویژگی چیزی که بر آن ریزهها یا تارهای زر نشانده باشند؛ مُذهّب: ◻︎ شمشیر زرنشان تو چون تیغ آفتاب / اسباب قتل نیست اساس تجمل است (زکیندیم: لغتنامه: زرنشان).۲. [قدیمی] طلایی.۳. (اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] کسی که پیشهاش تذهیب و ط...
-
حطام
لغتنامه دهخدا
حطام . [ ح ُ ] (ع اِ)ریزه و شکسته ٔ هر چیزی خشک . (منتهی الارب ). گیاه خشک . ریزه ٔ کاه خرد شکسته شده . و ریزه ٔ گیاه و جز آن و ریزه ٔ هر چیز. (غیاث ). شکسته و ریزه ٔ گیاه و جز آن . (مهذب الاسماء). خرده و شکسته و پوسیده و ریزیده شده .قال اﷲ : ثم یکون...
-
خرده کاری
لغتنامه دهخدا
خرده کاری . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازک کاری . (آنندراج ). ریزه کاری : بزرگ امّید هم در خرده کاری ز لب میکرد هر دم شهدباری . ناصرخسرو.هرکه شعر بلند من خواندکآن یکی ازفلک سواریهاست گو بزرگی کن و متاز از آنک زیر هر حرف خرده کاریهاست . سیدحسن غزنو...
-
فوت
لغتنامه دهخدا
فوت . (اِ صوت ) هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم . (یادداشت مؤلف ). پف . دم . فوب . (یادداشت دیگر).- فوت آب بودن ؛ در تداول ، تماماً یاد گرفتن . از بر بودن . (یادداشت ...
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َ غی ی ] (ع ص ) داه و زن زناکار. ج ، بغایا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدکار. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). کنیزک و زن فاجره . ج ، بغایا. (آنندراج ). زن تبه کار. ج ، بغایا. (مهذب الاسماء) : پس گفتند: یا اخت هرون ماکان ابوک امرء سوء و ما...
-
متطرس
لغتنامه دهخدا
متطرس . [ م ُ ت َ طَرْ رِ ] (ع ص ) پرهیز کننده از چیزی و چیزی پاک و نفیس خورنده . (آنندراج ). کسی که نخورد و نیاشامد مگر پاک و خوشبوی را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || مرد ریزه کار و پسندیده کار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاط...
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ وا ] (ع ص ، اِ) کار سهل و اندک از هر چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستور ریزه . (منتهی الارب ). مال پست . (از اقرب الموارد). || اطراف دستها و پایها و سرهای مردم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کرانه ها، یعنی دست و پای . (تر...
-
ون
لغتنامه دهخدا
ون . [ وَ ] (اِ) زبان گنجشک ، و آن درختی است که چوبی محکم دارد و از آن الوار سازند و در ساختمانهابه کار برند. این درخت در جنگل ها بسیار روید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به زبان گنجشک شود. || میوه ای است مغزدار که به ترکی چتلاقوچ و به عربی حبةا...